مشغول بررسی جزئیات کتاب مسخره ای که جهت گمراه کردنم روبروم گذاشته بود بودم میدونستم هدف از پیدا کردن اطلاعات یچیز دیگست
سرم تو کار خودم بود اما نگاه خیرش رو روی گودی کمرم که بر حسب اتفاق بالا رفته بود و سفیدی کمرمو به نمایش میذاشت حس میکردم
برحسب اتفاق
باورکنید!!
افکارم باعث شکل گیری پوزخند ریزی کنار لبم شد
اه کیم تهیونگ
قلب پیر تو زیادی زود عاشق میشد
پیرمرد بیچاره
اونقدر غرق نگاه کردن بهم بود که دستش به قهوه کنار دستش برخورد کرد و باعث ریختن قهوه روی پیرهن مارکش شد،میتونستم سر اینکه قیمت لباسش با قیمت خونه ی ما طتابق داره شرط بندی کنم(تطابق،ططابق؟نمیدونم:/ )
هول شده از جام پاشدم و به سمتش رفتم
-خوبید آقای کیم!؟
رسیدم به پشت میز و و سعی کردم چشمامو پر از نگرانی کنم
ولی اون بی توجه به قهوه و لباسش که خیس شده بود صندلیش و سمتم چرخوند و بیشتر به صندلی چرم تکیه داد و نگاه خیرش و روی جین ادامه داد
اقای کیم میخواست بازی کنه؟
قطعا اگه میتونست بفهمه برنده این بازی کیم جینه هیچوقت تن به شروعش نمیداد
اما حیف که بازی خیلی وقته استارت خورده اقای کیم
-نمیخواید عوضش کنید!؟لباستونو میگم
تهیونگ خونسرد و بیخیال لب زد
-تو باعثش بودی
انگشت اشارمو به سمت خودم گرفتم وبا شگفتی ساختگی زمزمه کردم
-من؟
هومی از بین لباش خارج شد
کیم تهیونگ روبروم روی صندلی لم داده بود و عمیق به من که بین پاهاش ایستاده بودم نگاه میکرد
مگه چندبار این صحنه پیش میومد؟
زن داره؟گور بابای خودشو زنش الان بازی مهمتره
بین پاهاش زانو زدم تعجب کرد اما تکون نخورد و با نگاهی که هیچ حس و حال خاصی توش نبود بهم زل زد
دستامو سمت دکمه های لباسش بردم اما از پایین به بالا مشغول باز کردنش شدم
-اگه من باعثش شدم پس خودمم درستش میکنم آقای کیم
ی تای ابروشو بالا داد و به نگاهش ادامه داد
دکمه هاشو اروم اروم باز میکردم و هرچی میگذشت پوست برنزه ی شکمش واضح تر تو دیدم قرار میگرفت
به طور نامحسوسی انگشتامو به عضله های شکمش میکشیدم ، قفسه سینش وقتی نفس میکشید زیر دستم بالا و پایین میشد
بلند شدم تا دستم به دکمه های نزدیک قفسه سینش برسه خم شدم روش جوری که نفسای داغش به صورتم شلاق میزد و هشدار میداد ازاونجا دورشم بیخبر از اینکه من عاشق درد و شلاق بودم
دو دکمه باقی مونده بود و من صدای نفسای نامنظمشو میشنیدم ، رسیدم به دکمه آخر اما قبلش نگاهمو به چشماش سپردم
جوری بهم زل زده بود که انگار تندیس خدایان باستان روبروش نقش بسته
نمیدونم چند دقیقه تو اون حالت بهم چشم دوخته بودیم که دلمو به دریا زدم و صورتمو جلو بردم اما دستش روی فکم نشست و لباش شروع به حرکت کرد و آروم جایی نزدیک به لبام زمزمه کرد و من مست شدم
نمیدونم از عطر تنش یا گرمی نفساش یا توهم ذهنیم
-گوش کن ژومی، من قرار نیست ژوپیتر باشم و توم قرار نیست ژوپیتر رویاهاتو تو چشمای من پیدا کنی پس یجای دیگه دنبالش بگرد مطمئن باش تو چشمای من هیچی جز سیاهی پیدا نمیکنی
دمی گرفت و بازدمش رو روی صورتم خالی کرد و من با تموم وجود عطر و نفسشو وارد شش هام کردم
اون با تمام احساسش لب میزد و فک میکرد من از عشق اتشینش دارم میسوزم
خب پس بزار فک کنه برده
-من تو داستان رویاهات همون افلاطونیم که به لیا اجازه عاشقی و عشوه ریختن نداد پس حالا برگرد و باسنت و از پارگی نجات بده و بشین سرجات
جمله ی اخرشو محکم گفت و بهم خیره شد،اونقدر خیره که مطمئن شه تک تک کلماتش به سلول به سلول بدنم
رخنه کرده
اونقدر خیره شد که مطمئن شه پرنده ی رویاهامو یجایی نزدیک به قلبم شکار کرده و بهش اجازه ی بیشتر رویا ساختن نداده
خیلی دوست داشتم با قهقه های بلند ازجام بلند شم و دلمو بگیرم و فقط بخندم
اما در عوض نقاب درد کشیده و پسر عاشق و مظلومو به چهرم دادم
دستام شل کردم و بزاقمو قورت دادم و ازش کمی فاصله گرفتم و باصدای لرزون و اروم لب زدم
-ولی حتی افلاطونم ی فرصت به لیا داد که خودشو ثابت کنه
خندید، و من فهمیدم خنده های یونگی و خانم کیم حتی به صد فرسخی آقای کیم نمیرسه
خب!
خوب میخنده
همونطور که خوب اخم میکنه
آقای کیم گلوشو صاف کرد و صاف نشست
-من تمایل به داستانای بچگونت ندارم یا بشین کارمونو بکنیم یامیتونی بری
با شونه های افتاده برگشتم و به سمت مبل رفتم و دوباره سرجام نشستم
تا لحظه آخر که اطلاعات افرادو وارد میکرد آقای کیم بهش نگاه نکرد و فقط با دقت به بعضی از گفته های جین و شماره های مشکوکی که به چشم جین خورده بودنو گوش میداد و مینوشت
بعد از دیدن تاریک شدن هوا کش و قوسی به بدنش داد
اقای کیم نگاه گذرایی بهش انداخت و بعد از بستن کتاب صداشو به گوش جین رسوند
-فردا همین ساعت میبینمت
همین؟
خب جین انتظار نداشت چیزی بهش تعلق بگیره فقط ی ممنونم کافی بود ولی مثل اینکه اقای کیم قصد نداشت چیزی که میخواد و بهش بده
_چشم آقای کیم
اقای کیم از جاش پاشد و به سمت در خروجی اتاق رفت و منم بعد از برداشتن کوله پشتیم پشت سرش راه افتادم
-یادت نره دیرتر بیای رات نمیدم بچه من از دیر کردن اصلاخوشم نمیاد
پوزخند زدم و آروم لب زدم
-اره آقای کیم من بودم که پشت در خودمو معطل کردم
صداش تنمو لرزوند
-چشم آقای کیم،این چیزیه که باید بگی
-چشم آقای کیم
داشتم سمت در میرفتم که صداشو بازم شنیدم
-کجا؟
با تعجب نگاهش کردم که دیدم تو آشپزخونه وایساده و نگاهم میکنه
-خونمون آقای کیم
-بیا شامتو بخور بعد میبرمت
-نه آقای کیم ممنونم نیازی نیست ینی میتونم برم
با صدای جدی تر و رسا تر از قبل گفت
-جین من حرفمو یبار میزنم
و من خوشحال تر از قبل راهمو کج کردم
چی بهتر از این
داشت پیازچه خوردمیکرد و همزمان حواسش به گاز بود
اما من حواسم به مرد چهارشونه با دکمه های بازو شکم شش تکه ای بود که در نبود زنش داشت شام میپخت برای دوسته پسرش
نگاهم و به پایین تنش دادم
فاک بهت خانم ایرین
میدونم که هدف چیز دیگه اییه
ولی واقعا به ایرین که میتونه هروقت بخواد دیک این مردو تو خودش حس کنه حسودیم میشد
سایز بزرگش حتی از روی شلوارم قابل دیدن بود و سوراخم التماس میکرد تا دیکشو ببلعه
سخت بود درخواست سوراخمو ایگنور(نادیده گرفتن)کنم ، اون لعنتی برای هر دیکی نبض نمیزد
برگشت و با نگاهش نگاهم و شکار کرد
-به چی انقد عمیق فک میکنی بچه
درستش این بود که بگه چرا به دیک من انقد عمیق نگاه میکنی
شونه هامو بالا انداختم و بااستفاده از صندلی روی اپن نشستم ، نگاه بدی بهم انداخت ازاون نگاه ها که میگفت بیا پایین بچه ای که ادب داره جلوی بزرگتر اینطوری نمیشینه اما توجهی نکردم
-به اینکه ژوپیتر برای اتنا هم اینطوری اشپزی میکنه یا فقط مختص ژومیه
(اتنا همسر اول ژوپیتر قبل از اشنایی با ژومی )
اخمش پررنگ تر شد
-اسم این پیرمرد و به من نچسبون
-اوه آقای کیم آخه به جز شما پیرمردی اینجا نیست که این لقبو بهش بدم
به مزاجش خوش نیومد چون اخمشو درهم کشید و یک قدم بهم نزدیک شد
-پس فک میکنی من پیرمردم؟
با شیطنت ابروهامو بالا انداختم
-اقای کیم همه چیز شما متشکل از ی پیرمرد خسته کننده و بازنشسته اس که دوسداره کل روز روی کاناپه لم بده و شوی تلویزیونی تماشا کنه و آخر هفته ها نوه های پر سرو صداشو ببینه
پوزخندی رو صورتش شکل گرفت و بهم ثابت کرد هیچکس توانایی پوزخند زدن به این زیبایی رو نداره
نزدیک تر شد و بین پاهام ایستاد
-میدونی این پیرمرد دلش چی میخواد؟
سرمو آروم به معنای ندونستن تکون دادم و اون دستاشو دوطرف بدنم گذاشت
آرومتر ادامه داد
-اینکه روهمون کاناپه ای که ازش حرف میزنی ینفرو لخت کنه و به فاک بده و بهش نشون بده دیکش از کار افتاده و بازنشسته نیست
آب دهنمو قورت دادم و نگاهش که روی سیبک گلوم بود و دنبال کردم
اه لعنتی دوست داشتم ناله کنم و بگم لطفا اون دیکتو توم بکوبون من کور نیستم و میبینم چیزی که اون پایین داری خیلیم خوب کار میکنه
صورتش و برد نزدیک گلوم و آروم بو کشید و نفسشو آروم بیرون داد جوری که نفسش گلومو سوزوند
انگار شیشه ی برنده ای گلومو برید و تا مغز استخونم رو سوزوند
-اما حدس بزن اون ینفر کیه جین؟
مکثی کرد و من مست حرکات بینیش روی گلوم شدم
-قطعا تو.. نیستی اون ینفرزنمه
به زور آب دهنمو قورت دادم
خب کمی فقط کمی بااین حرفش بادم خالی شد
دستمو روی قفسه سینش گذاشتم و از خودم فاصلش دادم
ازم فاصله گرفت و چشماشو بهم دوخت
نفسی گرفتم و بیشتر از خودم جداش کردم و از روی اپن پایین اومدم سمت بارونی رفتم و پوشیدمش
الان باید نقش ادمای دلشکسته رو بازی میکردم
با لحن رنجیده و آرومی که تا حالا از خودم نشنیده بودم به مردی که دست به جیب نگاهم میکرد گفتم
-ژومی ناراحت شد آقای کیم
بدون نگاه کردن بهش یا منتظر ایستادن سمت در رفتم و از خونه خارج شدم
برخورد هوای سرد با پوستم باعث لرزشم شد اما محض رضای خدا
چرا باید اون پایین سیخ باشه؟
لعنتی
اگه شبای دیگه بود از ترس تاریکی جنگل شلوارشو خیس میکرد
اما الان انگار ی حسی مثل(تنفر جین به ایرین به دلیل داشتن دیک تهیونگ تو خودش)داشت
اهی لرزون کشید و خواست خودشو پشت یکی از درختا خالی کنه اما با حقیقت اینکه بره خونه و خودشو خالی کنه بهتر ازاینکه ی حیوون پیداش بشه و دیک ظریفشو از جا بکنه پشیمون شد و با درد زیاد سمت خونه رفت__________
سه تا پارت امشبم اپ شد
بوس به شماهایی که نظر و ووت میدین😍♥️
YOU ARE READING
comet
Romanceسرگذشت نویسنده ای سی و هشت ساله که درگیر عشقی با فاصله سنی بیست سال شده ولی آیا جین هجده ساله به قصد عاشق بودن وارد رابطه با نویسنده شده یا ..؟ کاپل : تهجین کاپل فرعی: سپ