part 4

603 150 22
                                    

دقیقه ها به سرعت نور گذشتن و الان روبروی هم روی میز چاهارنفره چوبی نشسته بودیم و خانم کیم غذاهارو جلومون
میذاشت اما چشمای من تنظیم شده بود روی تک تک حرکات
تهیونگ
ناراحت بود ازاینکه اصلا تحویلش نمیگیره؟معلومه که نه
تو چشم جین جذابتر شده بود
این مرد به ظاهر سی و چهار ساله میومد نه بیشتر ینی تو چندسالگی بچه دار شده که الان پسرش 18 ساله اس
مشغول غذا خوردن بودن اما جین زیرچشمی تک تک حرکات
اقای کیم رو دنبال میکرد
-جین حالا که به نویسندگی علاقه داری بگو ببینم تاحالا کتاب نوشتی؟
نمیشد خانم کیم ساکت باشه و بزاره به صدای نفسای عمیق مرد روبروم گوش کنم؟
_نه خانم کیم من نویسندگی رودوست ندارم من فقط کتاب خوندن و دوسدارم
_اوه خب فک میکنی بهترین کتابی که خوندی چی بوده؟
با دستمال دور دهنمو پاک کردم
-امم کتابای خیلی خوبی وجود دارن نمیتونم یکیشونو انتخاب کنم اما کتابی که هیچوقت برام تکراری نمیشه کتاب ابد و یک روز گناهه
صدای افتادن چاپستیک اقای کیم بلند شد نگاهش کردم که دیدم با تعجب نگاهم میکنه انگار دنبال حقیقت تو چشمام میگشت
-خب من تاحالا حتی اسمشم نشنیده بودم
خانوم کیم گفت و تهیونگ دوباره به حالت اولش برگشت و من
دوباره نگاهمو به خانم کیم انتقال دادم
-طرفدار زیادی نداره اما بنظرم خیلی کتاب بی نظیریه
خانم کیم ایندفعه تهیونگ رو مخاطب قرارداد
_تو‌خوندیش عزیزم؟
صدای عمیق اقای کیم دوباره تو گوشم تنین انداخت
_نه
یونگی بحث و عوض کرد
-راستی جین یادم بنداز موقع رفتنت جزوه قدیمیتو ازت بگیرم برام اوردیش دیگه؟
با سر تایید کردم و باشه ای گفتم
دقایق گذشت و من درحال پوشیدن بارونی ام بودم که خانم کیم نزدیکم شد
_بارون شدیده شب همینجابمون پسرم هوا خیلی سرده و تقریبا ده دقیقه باید راه بری تابرسی
_ممنون خانم کیم اما مامانم تنهاست دوست ندارم تنهاش بزارم
زر زدم
معلومه که میخواستم
ولی اقای کیم معلوم بود خیلی از مهمون داشتن بدش میاد از وقتی اومدم فقط دوبار نگاهم کرده بود
_محله ی شما فاصله ی زیادی با خونه ی ما داره پس تهیونگ باهات تا خونتون میاد
قطعا تنهایی برگشتن و عبور از اون جنگل ترسناک تو شب جزوه برنامه هام نبود
اما مطمئن نبود تهیونگ مشتاق اینکار باشه
_نه ممنون نیازی نیست که زحمت بکشن
ولی تهیونگ بدون هیچ حرفی پالتوشو پوشید و به سمت در حرکت کرد و من توی باسنم عروسی شد
از خانم کیم و یونگی خدافظی کردم و با خوشحالی بی انتها به سمت تهیونگ که منتظر نگاهم میکرد پاتند کردم
بدون نگاه کردن بهم راه افتاد
_ببخشید باعث زحمت شدم
و منم همراهش شروع به راه رفتن کردم
کیم تهیونگ اینجابود و داشت شونه به شونه ی من راه میرفت
برای پایین اوردن تپشای دیوانه وار قلبم توجهمو به سمت چپم که پر از درخت بود دادم چون سر میز شام به اندازه کافی بهش زل زده بودم
سعی کردم خودم و سرگرم کنم تا عادی تر بنظر برسم
کمی گذشت که با حس چیزی زیر پام تعادلم بهم خورد و باعث
شد لیز بخورم
نه دستی نگهم داشت نه بازویی دورم حلقه شد
بوم
پخش زمین شدم
چرا فک میکردم وارد دنیای قصه ها شدم و اقای کیم باعث
نیوفتادنم میشه؟
درصورتی که اقای کیم دستاشو تو جیباش برده بود و با تاسف نگاهم میکرد
-معذرت میخوام
زمزمه کردم و سرمو پایین انداختم و اروم بلند شدم و سعی کردم با دستم باسن گلی شدمو بتکونم
پوزخند صدا داری زد
_داشتی دنبال ژوپیترت میگشتی بچه؟
با سرعت سرمو سمتش برگردوندم
-ش..شماکه گفتین نخوندیدنش
(توی کتاب ابدو یک روزگناه  ژومی معشوقه ی ژوپیتر  اونو زیر درختا درحال نواختن ساز دیده بود)
دوباره راه افتاد و من پشت سرش حرکت کردم
_هنوزم میگم نخوندم
_پس از کجا میدونین ژوپیتر کیه؟
نفس کلافشو شنیدم و باعث شد خودمو سرزنش کنم بابت رو مخ بودنم
-وقتی جوون بودم یبار خوندمش ..چیزی جز اسماشون یادم نیست
از سنگ تقریبا بزرگ روبروم رد شدم
_خب؟راجبش چه نظری دارین؟
_بدرد بچه هایی تو سن تو میخوره که باهاش رویا پردازی کنن
_ینی میگین به عشق اعتقاد ندارین؟
مکثی کرد
-ندارم
بخاطر سرد بودن هوا به خودم لرزیدم و دستامو تو جیب هودیم بردم
_ولی وجود داره پس این همه زوج افسانه ها چی میشن؟رومئو و ژولیت و خیلی دیگه
-خودت داری میگی افسانه بچه اینا همش برای داستاناس
- یعنی شما عاشق خانوم کیم نیستین؟
سرجاش وایساد
منم وایسادم و نگاهش کردم، ینی نباید میپرسیدم؟
سرمو باخجالت پایین انداختم
_فک کنم الان نزدیک خونتی و خودت میتونی ادامه ی راهو بری
-بله..ببخشید که
بی توجه به من راهشو کشید و رفت
با تعجب بهش نگاه کردم
بیخیال جین اون دوست نداره باهات حرف بزنه
قدمی برداشتم که صدای گرم اقای کیم باعث ایستادنم شد
_منتظر ژوپیترت نمون بچه قرار نیست همچین چیزی تو واقعیت اتفاق بیوفته
همونطور که عقب عقبی میرفتم داد زدم
_اقای کیم ژوپیتر هم اول داستان مثل شما فکر میکرد تااینکه ژومیو دید
برای مرد اخمالویی که روبروش بود دست تکون داد و با سرعت
از اونجا دورشد


__________________________

ابهت تهیونگو خیلی دوسدارم لنتی:))))

cometWhere stories live. Discover now