قلتی زدم و دنبال بالشتم گشتم که دستم به چیز سفتی برخورد کرد
رای پلکامو ازهم بازکردم و با صورت نامجون روبرو شدم
دهنش باز بود و داشت خروپوف میکرد
شب قبل مثل فیلم از جلوی چشمام رد شد
البته که برام مهم نبود که تهیونگ مارو دیده من فقط نگران بودم با نمایش دیشب چطوری قراره دوباره منو خونش راه بده همین
بدن کرختمو از تخت فاصله دادم و ترجیح دادم بدون اینکه منتظر نامجون بمونم از خونه بیرون برم
لباسامو تن کردم و گوشیمو چک کردم و بعد از نگاه کردن به ساعت خونشو ترک کردم
تو مسیر خونه فقط به این فکر میکردم که الان باید چه غلطی کنم
قطعا اگه میرفتم خونش با لگدی دم باسنم پرتم میکرد بیرون اگه نمیرفتمم بیون همون لگد و تو تخمام میزد و بعد از جا میکندشون
خب جین بنظرت کدوم بدتره؟
با رسیدن به خونه دستمو بهم مالیدم و سریع به سمت شومینه رفتم و کنارش نشستم و دستامو بغل کردم
به مادرش که داشت از پله ها پایین میومد نگاه کرد
،_اومدی جین؟
-اره اوما
_جین امشب مهمونی سالگرد اقا وخانم پارکه برای شب برنامه ای نچین
اه بازم اون خانواده ی پولدار داشتن مهمونی میگرفتن خب چی بهتر ازاین
میتونست تهیونگ و ببینه
البته اگه اون میومد
_باشه اوما
به سمت تلفن خونه پرید و به جیهوپ زنگ زد قطعا باید میدونست یونگی میره یانه
بعد از رد شدن سه بوق بالاخره با صدای خواب الود جواب داد
-چه مرگته سر صبحی کیم جین
_شوگا امشب میاد مهمونی؟!
صدای جیهوپ با شنیدن اسم یونگی جدی شد
_اره چطور؟
خیالم راحت شد،نفسی اروم کشیدم و با خونسردی جوابشو دادم
-هیچی میخواستم بهش تبریک بگم
-بابت؟
-یا مثلت دوست صمیمیتم نباید برای دوستیتون پایداریی ارزو کنم؟
_خیله خب جین حالا بزار بکپم
تلفن و بی خدافظی قطع کردم و سمت اتاقم رفتم و با لبخند شیطانی سمت کمد لباسام قدم برداشتم
کیم تهیونگ ببینم امشب چطوری فرار میکنیتهیونگ
کتاب و ورق میزدم و به یونگی که راجبه تعطیلاتشون با مامانش حرف میزد اهمیتی نمیدادم
ولی با شنیدن کلمه ی جین گوشام سیخ شدن
_حتما جینم تو این جشن هست میتونی ببینیش گفته بودی خیلی دلتنگشی
_اره اوما راستش دیدمش تو محله اما اون بیشتر وقتا با نامجون میگرده و وقتی برای من نداره
نامجون دیگه کدوم خری بود؟همونی که جین بوسیدش؟
تهیونگ خوب به یاد داشت وقتی مجبور شد ایرین و ببوسه و ایرین از روی مستی همکاری کرد
خوب یادشه حس میکرد قلبش گزگز میکنه وقتی لبای جین و روی لبای یکی دیگه دیده بود
-نامجون؟همونی که تازه اینجا اومده؟
_اره اوما...راستی ..
_بگوپسرم
_میشه..امشب با پارتنرم..بیام؟!
یونگی سرخ شد و من پوزخند بی صدایی زدم
_معلوومه عزیزم حالا این پرنسس کیه؟
_خب..پرنسه..پرنسس نی..نیست
-اووه یونگی من دوست پسر پیدا کرده؟؟
با تعجب سر بلند کردم و چهره ی شاد زن داداشم و نگاه کردم
چی میشنوم؟انقد عادی شده این چیزا یا این زن زیادی اوپن ماینده؟
یونگی سرخ شد و با انگشتاش بازی کرد
-یعنی اگه شما و بابا..یعنی عمو تهیونگ مشکلی ندارین میشه بااون بیام؟
من ترجیح دادم تو بحثشون دخالتی نکنم چون معلوم بود زیادی تو قرن های قبلی زندگیم موندم
-معلومه که نداریم پسرم تو میتونی با پارتنرت بیایی
و یونگی بود که با تمام سرعت به سمت گوشیش رفت تا به پارتنرش خبر بده
نفسی کشیدم و کتاب و بستم و نگاهمو به ایرین دادم
_مشکلی با اینکه پسرت با ی پسر دیگه روهم ریخته نداری؟
_بیخیال تهیونگ تو قرن اول زندگی که نیستیم عشق عشقه
البته که عشق عشقه
ولی ایکاش سن لعنتی تهیونگ الان برمیگشت به ده سال پیش تا راحت عاشقی کنه بدون ترس و واهمه
مثل یونگی عاشقی کنه و دستای لعنت شده ی جینو تو دستاش بگیره و بگه این مال منه
اما الان چی
هرجا برن لِیبل پدر پسر میخورن
کیم تهیونگ تو زیادی پیر شدی مرد
اگه الان همون جوون بیست و چند ساله بود بدون در نظر گرفتن موقعیت همون لحظه که فک میکرد جینشو از دست داده و گلوش پر از بغض بود و مثل دیوونه ها دنبالش میگشت و هزاران احتمال برای گم شدن پسرکوچولوش داده بود و میخواست وقتی جین و پیدا کرد برشگردونه جای همیشگیش یعنی بین پاهاشو بهش اجازه ی تکون خوردن نده
اگه میتونست وقتی جین وسط میدون پیداش شد اونقدر بغلش میکرد و میبوسیدش که اون لبای پفکی ورم کنن
اما تهیونگ نصف زندگیش و تموم کرده بود
ژومی خیلی دیر پیداش کرده بود
ژوپیتر دیگه پیر شده بودروز مهمونی تیپ رسمی و همیشه مشکی و ترجیح دادم به تیپ جدید و رنگ دیگه ای
خیلی وقت بود با ی جام شراب گوشه ترین ضلع سالن ایستاده بودم و با چشمام دنبال پسربچه میگشتم اما نبود ، از وقتی اونطوری بیرونش کردم دیگه تو خونم ندیدمش
دروغ نبود اگه میگفتم تو این چند هفته بهش عادت کرده بودم
یونگی با دوست پسر جدیدش جیهوپ مشغول بود و درحال معرفی کردن به مامانش بود و من ترجیح دادم عقب تر وایستم و باعث معذب بودنشون نشم
جام رو میچرخوندم و به محتویاتش چشم دوختم سرمو به سمت در چرخوندم که دیدمش
مثل باد بهاری که به صورت میخوره
مثل بوی خاک نم زده ی باغچه
همونقدر دلنشین دلم آروم گرفت
با اون پیراهن مشکی حریر بدن نما خوردنی نشده بود؟
اون ارایش محو لعنت شده رو صورتشش چیکارمیکرد
کیم جین میخواست امشب با قلب من چیکارکنه؟
نمیشد برم جلو و به در بچسبونمش و حقمو از لباش بگیرم؟لباش نه کل وجودشو بمکم
تو خیالاتم غرق بودم که با دستایی که دور کمر باریک پسر کوچولوم گره شد اخمامو توهم کشیدم و قسم خوردم دستای صاحبشو قلم کنم
انگار تازه یاد شبی که خیلی راحت بااون پسر رفتن و به یاد اوردم،اون شب تا صبح بی قرار بودم و سیگار میکشیدم،از طرفی کارای اسناد مونده بود و من کمتر از ی سال وقت داشتم
و از طرف دیگه مغزم ی درگیری جدید بنام کیم جین پیدا کرده بود
نفس عمیقی کشیدم و جام دستمو به سمت لبام بردم و ی نفس سرکشیدم
روی صندلی بار دور از چشم بقیه نشستم و یه نفس
اسکاچارو(نوعی نوشیدنی سنگین الکلی) به سمت معدم میفرستادمجین
سالن پر بود از تجمالت همونطور که انتظار میرفت پر از غذا های مختلف و دسر های مختلف بود
نامجون دستشو دور کمرم حلقه کرد و کنار گوشم زمزمه کرد
_کیوتی میدونی که میخوام مخ همسایه روبرویی تونو بزنم تا برمیگردم حواست به خودت باشه ژوپیتر ندزدت
خندیدیم وازمن فاصله گرفت
من خیلی وقت بود همه چیزو برای نامجون گفته بودم
مامانم و شناسایی کردم کنار خانوم جونگ سوک درحال صحبت کردن بود
خواستم به سمتشون برم که چشمم به مرد انتهای سالن برخورد کرد
چشماش خمار بود و به من زل زده بود
پوزخندی زدم و پشتمو بهش کردم و بیخیال مامانم شدم و سمت نوشیدنی ها رفتم
-یک هیچ به نفع من اقای کیمیک ساعت از جشن میگذشت و تازه ساعت 9 بود برای جشن اقای پارک که همیشه تا صبح ادامه داشت تازه سرشب بود
با چشمام دنبال تهیونگ گشتم که پیداش نکردم
نیم ساعتی میشد که سنگینی نگاهشو حس نمیکردم
چشمام تمام سالن و از نظر میگذروند اما پیداش نمیکرد
لعنتی زیادی درگیری نوشیدن شدم شکارم پرید
به سمت صدای نامجون برگشتم
_رفت خونه
با لبخند به سرم دست کشید
_هوم؟
-ژوپیتر بیست دقیقه پیش مست ازاینجا بیرون رفت
به ساعتش نگاهی انداخت و دوباره جین و نگاه کرد
_اگه زودتر بری فک کنم بتونی یچیزایی از ژوپیتر بگیری
-ممنونن نامجوناا
بوسه ای به گونش زدم
-فردا میبینمت باش؟
سری تکون داد و من به سمت خروجی رفتم و تو راه به مامانم پیام دادم و موقعیتمو براش گفتم
نامجون شاید پارتنرم نمیشد اما قطعا هیونگ خوبی برام بود
به محض رسیدن به خونه ی تهیونگ قدمامو سریعتر برداشتم و پشت سرهم به درشون میکوبیدم که تهیونگ با چشمای خمار پشت در ظاهر شد______________
امشب براتون سه تا پارت اپ کردم
امیدوارم دوسش داشته باشید♥️
YOU ARE READING
comet
Romanceسرگذشت نویسنده ای سی و هشت ساله که درگیر عشقی با فاصله سنی بیست سال شده ولی آیا جین هجده ساله به قصد عاشق بودن وارد رابطه با نویسنده شده یا ..؟ کاپل : تهجین کاپل فرعی: سپ