با اعصابی خورد روبروی هم نشسته بودیم
_بم بم گفتم من اون اسناد و کامل کردم و کمتر از یک ماه دیگه بهت تحویلشون میدم
_باشه تهیونگ اما بجنب اون مامورای لعنتی دارن تحقیقاتشونو جلو میندازن
شاید اگه چند وقت پیش بود میگفت به درک اما الان دلیلی داشت
برای نمردن و زندان نرفتن،با پسربچش چیکارمیکرد؟
نگاهی به ساعت کردم
_باشه بم بم زودتر درستشون میکنم،دیگه باید برم
بم بم نی نوشیدنی و از دهنش بیرون کشید
بلندشدم و پالتومو مرتب کردم
_اهه تهیونگ انقد زود نرو
_باید برم و جین و از پیش سهون بردارم
-چرا خب بزار همونجا بمونه اصلا میخوای بهش زنگ بزنم و بگم تو امشب دیرتر میری دنبالش؟
گوشیمو برداشتم و بعد از چک کردنش به جیبم انتقالش دادم
_نه اینجوری بیشتر بهونه گیر میشه،الانم دیر شده میدونی که باهم نمیسازن
بم بم اخماشو توهم کشید
_مگه باباشی تهیونگ؟دوست پسرشی حق حضانتش که گردنت نیست
اون پسر کوچولو بخاطر همین نیم ساعت تاخیر قرار بود تا صبح نق بزنه پس بهتر بود بحث با بم بم و بزاره برای وقت بهتر
_میبینمت########################
از اسانسور خارج شدم و زنگ در واحد سهون و زدم،انتظار داشتم سهون جلوی در ظاهر بشه اما پسر اخمالوم در و باز کرد و با طلبکاری و دستای قفل شده روی سینش بهم چشم
دوخت،لبخند کوچیکی زدم و بهش نگاه کردم که جین با حرص غرید
_میخندی؟
لبخندم بیشتر شد و به سهون که پشت سرش بود نگاه کردم و جین و نادیده گرفتم،میتونستم بعداً قانعش کنم
_ممنون عزیزم کیف جین و میشه برام بیاری؟
سهون سری تکون داد و از در فاصله گرفت و بعد از چند ثانیه کیفش و بهم تحویل داد.
جین بدون تشکر از سهون وارد اسانسور شد پس من بجاش عذرخواهی کردم
_ببخشید سهون تو زحمت انداختمت
بااخم به در تکیه داد و دستش و به کمر زد
_تهیونگ تو چه مرگته؟
_چه مرگمه؟
سرشو تکون داد و قدمی به جلو اومد با تعجب عقب رفتم که با ی دستش بازومو نگه داشت و با دست دیگش پلکمو بالا داد و چشمامو نگاه کرد
نچی کردم هولش دادم عقب،برگشت سرجای قبلیش و متفکرانه بهم زل زد
_چه غلطی میکنی؟
_موادم که نزدی،پس چیزی بهت نمیخورونه؟
_چی میگی سهون؟
_هیچی فقط با چهل سال سن شبیه باباهایی شدی که میان دنبال بچشون مهدکودک
تهیونگ خندید و سهون از حرص دندوناشو فشرد
_اره بخند..مرتیکه خاک برسر..بچت دهنمو سرویس کرد
با قیافه کمی معذب بهش نگاه کردم
_خیلی اذیتت کرد؟
_خیلی؟نه معلومه که نه خیلی خیلی بیشتر از خیلی اذیتم کردم
صدای جین از تو آسانسور به صورت خفه شده بیرون اومد
_تهیونگ شی اگه تا ده ثانیه دیگه نیای میرم و برام مهم نیست خیابونای این شهر مزخرف و نمیشناسم
سهون باحرص به اسانسور نگاه کردو دستاشو مشت کرد
_ببخشید سهونا بهت پیام میدم بازم ممنون عزیزم
_تهیوووونگ
سریع به سمت اسانسور رفت و در اسانسور بسته شد حرف سهون نصفه موند
روبروی جین ایستاد و دکمه ی پارکینگ و فشرد
_هه عزیزت داشت صدات میکرد
به جین که لباشو جلو داده بود و بااخم به زمین خیره بود نگاه کرد
_باز آتیش سوزوندی جین؟
جین نگاه ناباورانه ای بهش انداخت
_از ظهر منو تو خونه ی این عوضی زندانی کردی و پیشم نیومدی الان طلبکاری؟
بااخم بهش اخطار دادم خوشم نمیومد وقتی اینطوری حرف میزد
_جین مو ادب باش
به پارکینگ رسیدیم و درو نگه داشتم تا از اسانسور خارج شه و خودم پشت سرش راه افتادم،جین بدون توجه به تهیونگ تند تند میرفت معلوم بود قهر کرده
_جین گفتم که کار واجبی دارم مجبور بودم
جین سمتم برگشت و با اخم نگام کرد
_خب میموندم خونت
_تنهایی چیکار میکردی
جین ی قدم بهم نزدیک شد و عصبی غرید
_تنهایی همون کاریو میکردم که اینجا کردم فک کردی اینجا خیلی به من خوش گذشت؟
هوفی کشیدم و خواستم بیخیال بحث شم و سمت ماشین برم که باحرفی که زد خشکم زد
حیرت زده نگاهش کردم و نگاهمو تو صورتش چرخوندم
_چیه نکنه رفته بودی ی زنو بفاک بدی؟
ابروهام نزدیک بهم شدن و با چشام چشمای قهوه ای رنگشو نشونه گرفتم
_اینطوری نگام نکن من نبودم که قبلا دهنم برای سینه های زنونه و واژناشون آب میوفتاد
دیگه داشت از حدش خارج میشد،نفس عمیقی کشیدم نباید عصبی میشدم
_جین بشین تو ماشین ودهنتم ببند
-چیه هار شدی کیم تهیونگ؟
دستشو کشیدم و سمت ماشین بردم سعی کردم خودمو کنترل کنم و درک کنم که تغییرات محیطی جین باعث اینهمه اشفتگی رابطمون شده ولی دستشو از دستام بیرون کشید
_بهت خوش گذشت؟واژنش بهتر از باسن من بود نه؟
دستی به صورتم کشیدم و سعی کردم به خودم مسلط باشم ولی با دادی که جین زد تلاشمو غیرممکن کرد
_عوووضی چه حسی پیدامیکنی اگه منمم زیر یکی بفاااک برم هااان؟
فقط نگاه متاسفم و بهش دوختم انگار یادش رفته بود هفته پیش زیر دوتا مرد پیداش کردم
جین زیادی بچه بود،اشتباه خودم بود که ی بچه ی نابالغ و وارد رابطه با خودم کردم
_چیه؟داری فک میکنی چه دروغی تحویلم بدی؟چرا لال شدی؟نکنه میخوای برگردی پیشش؟
خنثی نگاهش کردم و بی حس لب زدم
_نه جین
درد قلبم بخاطر حرفاشو ندید گرفتم و سعی کردم دستای جینو بگیرم
_نه به این فک میکنم که چه دروغی بهت بگم نه میخوام برگردم
پوزخند صدادار بعدیش و شنیدم دستاشو از دستم دور کرد و مقاومت کرد
جین وقتی نگاه تهیونگ و دید بازم بهش توپید
_پس قبول داریی پیش یکی بودیی عوضیه کصاافط
تهیونگ سرد نگاهش کرد اونقدر سرد که جین یخ زد و با ته مونده ی حرصش از بین دندوناش غرید
_برام متاسفی که اینطوری بهت فش میدم هوم؟که ادب ندارم؟
برای چندمین بار بهش ثابت شد جین بچست،بیخیال گرفتن دستای جین شد و دستاشو تو جیباش برد،برگشت و سمت در ماشین رفت و در همون حین گفت
_نه جین برای خودم متاسفم
با تأسف گفت وجمله ی اخرش تن صدای خسته ای گرفت
_متاسفم که زنم و بخاطر ی بچه ول کردم،جین تو واقعا بچه ای
جین سوختن جیگرشو حس کرد،بوی سوختن گوشت تنش زیر بینیش قلقلکش داد و حس حالت تهوع رو بهش القا کرد
تهیونگ تو ماشین نشسته بود و دستاش و روی فرمون نگه داشته بود و منتظر جین بود تا سوار بشه ، حتی وقتی اینطوری غرورشو لطمه دار کرده بود بازم منتظر اومدن جین بود؟
جین با سر پایین افتاده سوار شد و تا رسیدن به خونه کلمه ای نگفت
YOU ARE READING
comet
Romanceسرگذشت نویسنده ای سی و هشت ساله که درگیر عشقی با فاصله سنی بیست سال شده ولی آیا جین هجده ساله به قصد عاشق بودن وارد رابطه با نویسنده شده یا ..؟ کاپل : تهجین کاپل فرعی: سپ