نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم اکسیژن رو به ریه هام برسونم تا حداقل بتونم کنارش برای چند دقیقه ای دووم بیارم،پاهام و حرکت دادم وبه سمتش رفتم و با احتیاط و رعایت فاصله زیاد روی کاناپه نشستم
پاهامو تو خودم جمع کردم و به تهیونگ نگاهی انداختم،تهیونگ اون سمت کاناپه نشسته بود و به اسمون چشم دوخته بود
از تو پاکت سیگاری درآوردم و مشغول روشن کردنش شدم و همزمان زیر چشمی نگاهی بهش انداختم و دلمو زدم به دریا و شروع کننده مکالمه شدم
_دیگه سیگار نمیکشی؟
سکوت تهیونگ ادامه دار شد قصد نداشت فعلا حرفی بزنه پس بجاش پوزخند زد
_قبلا اگه ازت میگرفتنش میمردی
_خیلی چیزا تو من مردن که فک میکردم تا ابد باهام موندگارن،یکیش خود تو
با حرفی که زد دستی که به سمت لبام میرفت تا سیگارو بینشون بزاره رو هوا موند
حرف نزد و نزد و نزد اخرشم یچیزی گفت که یجایی سمت قلب شکستم فرود اومد،تهیونگا دیگه جای سالم برای قلبم نذاشتی مرد

تهیونگ خوب میتونست قلبمو درد بیاره
پک ارومی به سیگار زدم و تو ریه هام کشیدمش و اروم زمزمه کردم
_فقط فک نمیکردم ترکش کنی
_بک تو زندگیم اومد و باعث چیزای مثبتی تو زندگیم شد
سری تکون دادم و به بغضی که تو گلوم جا خشک کرده بود اهمیتی ندادم
بیا جین خوردی؟ حالا هستشو تف کن بیرون ، همینو میخواستی دیگه بیشتر ازاین بزنه تو پرت؟
پک آخرم و به سیگار زدم و خاموشش کردم
_سیگاری شدی
با پوزخند همیشگیش گفت و من دلم قنج رفت برای پوزخنداش
من حتی پوزخندای این مردم دوستداشتم
بیشتر تو خودم جمع شدم و دستام و تو جیب هودیم بردم تا سوز سرما بهشون نخوره
_ادمای خوبی مثل بک تو زندگیم نبودن
حتی دیگه صدای پوزخندش نیومد،بازم سکوت کرد و من تو سکوتش کر شدم، به پاهام زل زدم و فک کردم چرا جوراب نارنجی پوشیدم؟ با خجالت سعی کردم پاهامو قایم کنم که با شنیدن صداش هل شده و سوالی نگاهش کردم
_حرفی داری؟
_هوم؟

سرشو به کاناپه تکیه داد و چشماشو بست و تو همون حالت زمزمه کرد
_آخه چسبیدی به من
به فاصله ی بینمون نگاهی انداختم و اخم کردم،مرتیکه من که باهات فاصله دارم
_این همه فاصله،کجا بهت چسبیدم؟
بهم جوابی نداد و همونطور چشم بسته سرشو جابه جا کرد،و من ممنونش بودم که چشماشو بسته
حالا میتونستم باخیال راحت نگاش کنم،به اون مژه های بلندش که روزی چندین بار با لبام میبوسیدمشون زل زدم،کنار شقیقه هاش موهای سفید رشد کرده بود
مرد من پیر شده بود،قلبم با تصور پیر شدن و شکسته شدن مرد روبروم شکاف دیگه ای روش ایجاد شد
حالا که زمانش پیش اومده بود نباید بهش میگفتم؟ اگه بهش نمیگفتم ی عمر پشیمونی برام میموند،قلب درد برام میموند و حسرت
_دارم
چشماشو باز کرد و زیر چشمی نگام کرد،انگار منتظر بود که شروع کنم
داغ شدن گوشامو حس کردم،زیر نگاهش حس ذوب شدن داشتم
_گوش میدی؟
با لحن آرومی پرسیدم و با خونسردی نگام کرد
_بستگی داره
این و گفت و دوباره چشماشو بست
_به چه عواملی؟
_مثلا اینکه فقط توحوزه کار باشه
اروم زمزمه کردمو سرمو پایین انداختم

_نیست
_پس خودتو خسته نکن
التماس و تو صدام ریختم و بینیمو بالا کشیدم
_خب..قول میدم زود تمومش کنم باشه؟
_گفتم نه
تهیونگ میخواست بشنوه اما میخواست میزان پافشاری جین و
ببینه ، دلش میخواست یکمم جین براش تلاش کنه قلب تهیونگ توجه و اصرار و از جین طلب داشت و قصد داشت طلبش و بگیره
_چرا؟
نالید و حس کرد گلوش بیشتر فشرده شد
_نیازی به شنیدنشون ندارم
جین با درد اب دهنشو قورت داد بااین درد حرف زدن بارش
سخت بود
_دوسال پیش نزاشتی حرفمو بزنم
_نیازی به شنیدن حرفات نداشتم، کارات و دیدم بسم بود
جین دستاشو رو سینش جمع کرد و بینی لعنتیشو بالا کشید و با
عصبانیت غرید
_مشکلت اینجاست که فک میکنی همه چیو دیدی چی میشه اگه بهم برای چند دقیقه گوش بدی
-تایم ندارم
جین ناباورانه خنده ای عصبی کرد و به خودشون اشاره کرد
_منو تو،تو پشت بوم گیر افتادیم و هیچ کاری برای انجام دادن نداریم تا یکی بیاد و درو باز کنه تایمت کاملا خالیه اونقدری ارزش و اهمیت ندارم که پنج دقیقه گوش بدی بهم؟
از عصبانیت لپاش شده بود گوله ی اتیش ولی تهیونگ بی اهمیت به کاناپه تکیه داد بود و همچنان چشماشو بسته بود و بعد از گذشت چند ثانیه لب هاشو فاصله داد و با لحن بیخیالی زمزمه کرد
_جین..حتی اگه بری بالا ی همون پرتگاهی که ییشینگ راجبش حرف میزد و خودتو پایین پرت کنی برام اهمیتی نداره چه برسه به اینکه بهت وقت با ارزشمو بدم
ینی فقط جین بود که قلبش برای آدم روبروش داشت خودکشی میکرد؟بغضش لحظه به لحظه بیشتر میشد و لباش میلرزید
_چطور میتونی انقد..هق عوضی..باشی. من.. فقط... میخ هق میخوام حرف..
دیگه هق هقام نذاشت حرف بزنم و لعنت به همین هق هقای گاه و بیگاه من،چشمامو با عصبانیت باز و بسته کردم و سعی کردم نفسای عمیق بکشم تا بتونم حرف بزنم
لعنت به این گریه ها که هیچوقت کنترلشون دست من نیست
تهیونگ با تعجب به پسر روبروش که شده بود جین ۱۷ساله ای که دوسال پیش شناخته بود نگاه کرد،چند سال بود این هق هقارو نشنیده بود؟
قصد نداشت اشکشو در بیاره
هنوزم دوست نداشت اشکای این پسرو ببینه مهم. نبود چقد ازش متنفر و منزجزه
_اهه بس کن سرم رفت چقد صدات رو مخه
جین بینیشو بالا کشید و به گریه هاش ادامه داد
_بس کن باتوم
جین اهمیتی نداد و با گلویی که التماس میکرد دهنشو ببنده و گریه
نکنه بازم به گریه هاش ادامه داد
_اگه دهنتو ببندی میتونی در حد پنج دقیقه حرفتو بزنی و بعد خفه شی
جین در عرض یک ثانیه هق هقاشو خفه کرد با تردید تو چشمای کلافه و سرد تهیونگ زل زد
_قول ..هق دادیا
_قول ندادم
_پس قول ..هق بده
_اگه وسط حرف زدنت میخوای شروع کنی هق هق کردن فقط باعث خوردن شدن اعصابم میشی پس اول اونارو خفه کن
چند بار نفس عمیق کشیدم و نفسامو منظم کردم و دستامو روی پاهام مشت کردم
هنوز شروع به حرف زدن نکرده بود که تهیونگ پوزخندی زد و به اسمون بالا سرش نگاه کرد و زمزمه کرد
-میشناسمت جین
همین..با یک کلمه چنان اتیشی به مغزم زد که نتونستم دستور عصبانی شدن مغزمو به بدنم بفرستم،با همون گریه ها منفجر شدم و صدامو تا حد امکان به گوشش رسوندم
_منو میشناسی ولی داستانمو نه میدونی نه حتی خواستی بشنویش
شنیدی چه کارایی کردم اما نشنیدی که چرا کردم و چی به من گذشت
با عصبانیت زیر چشمام دست کشیدم و اشکای مزاحمم و کنار زدم و به زل زدن تو چشمای گردش ادامه دادم
_اگه جای من بودی رو پله ی اول جا زده بودی کیم تهیونگ پس انقد من و سرزنش نکن و یبار به حرفام گوش بده
تهیونگ از جاش بلند شد و روبروم ایستاد و بلند تر از من غرید
_میفهمی چی میگی؟میفهمی میگم گوه زدی به زندگیم یعنی چی؟مطمئنی توم سختی کشیدی؟یافقط دروغ گفتی و گفتی کون لق تهیونگ؟
جین با اشکی که تو چشماش جمع شده بود به تهیونگ زل زد ولی از وحشی بودن چشماش کم نشد
_من تو زندگیم از هیچی مطمئن نبودم کیم اما الان با اطمینان میگم تو زندگی کوفتیم هیچکس و به اندازه ی خودم اذیت نکردم و شکنجه ندادم.. تو مگه میدونی چی به من گذشت هان؟
داد زدم و اهمیتی به صدای گرفتم و گلوی سوختم ندادم
_مگه بودی ببینی شبایی که با خیال راحت خوابیده بودی ناخونای دستم و پوستای لبام تاوان استرسامو میدادن تا صبح نمیخوابیدم و به این فک میکردم که چه گوهی بخورم خودمو کجا سرنگون کنم که بیون پیدام نکنه عوضی مگه بودی ببینی چندبار کتک خوردم یا بودی ببینی وقتی به پلیس گزارش دادم چطوری بین دستاش جون دادم و تاحد مرگ کتک خوردم هااا؟دیدیی؟دیدی بخاطر اینکه عاشقت نشم چه غلطایی بود که نکردم؟اصلا میفهمی وقتی مغز و قلبم باهم میجنگیدن چی به روز من میومد؟؟میدونی بخاطر تو دست به چه کارایی زدم عووضی؟

اب دهن تلخ شدم با طعم سیگار و پایین دادم و لرزش پاهام که از عصبانیت بود پ سعی کردم کنترل کنم،اون لعنتی چه بلایی سرم آورده بود که حتی بدنم توانایی ایستادن جلوش رو نداشت؟
-من بخاطر تو، تو این زندگی هزار بار مردم و زنده شدم تهیونگ و تو نبودی که ببینی
بینیشو بالا کشید و اشکاشو پاک کرد و زمزمه کرد
_هیچکس نبود که ببینه
تهیونگ کمی عقب رفت و صندلی فلزی که گوشه ای افتاده بود و برداشت و روبروی جین گذاشت و نشست و پاهاش و روهم انداخت
_پس شروع کن،بگو ببینم چی باعث شد به اعدام و مرگ کسی که مثلا عاشقش بودی راضی شی
جین نگاه اتیشی سمتش انداخت و بینیشو بالا کشید گلو درد داشت میکشتش مطمئن بود تا صبح قراره از درد بمیره ، اما با جدیت زل زد بهش
_مامانم مریضی قلبی داشت و..
تهیونگ وسط حرفش پرید و دستشو تو هوا تکونی داد
_آه حوصله چس ناله ندارم
جین بااخم بهش نگاه کرد و دندون غروچه ای کرد
_گفتی پنج دقیقه وقت میدی پس به خودم ربط داره چه کسشری بهت میگم
تهیونگ بابت ادبیات جین که خیلی وقیح شده بود اخم کرد و سکوت کرد تا حرفشو بزنه و از دقیقه هاش استفاده ی صحیح رو بکنه
-مریضیش خیلی وخیم شد،تو همون سال شما اومدین روستا و چند ماه بعد وقتی داشتم با یونگی تو خیابون راه میرفتم لحظه ای که ازش خدافظی کردم یکی به اسم بیون تو خیابون خفتم کرد و راجب یونگی پرسید
زبونشو بیرون اورد و لباشو تر کرد و تهیونگ بابت این کارش چشماشو چرخوند،ظاهرا جین تمام عادتاش هنوزم پایدار بود
_اینکه از کجا میشناسمش و چندسالمه..ازم خواست یسری اسناد از تو بگیرم و براشون ببرم،چیز بیشتری نگفت حتی نگفت اونارو برای چی میخواد
بغضشو قورت داد و بینیشو بالا کشید و دستاشو بیشتر توی حسی خودیش فرو کرد
_من ی پسر بچه بودم حتی فامیلیم نداشتیم که بتونه کمکم کنه تا از پس مریضی مامانم بربیام تهیونگ من فقط نوزده سالم بود حتی اگه کار میکردم نمیتونستم خرج عملشو در بیارم
دید نمیتونه اب بینیشو کنترل کنه و بازم بینیشو بالا کشید و تو دلش لعنتی به سرماخوردگیش فرستاد
_باهاش همکاری کردم،اولاش اره خودم خواستم بازیت بدم..اما بعدش نمیدونم چیشد...سعی میکردم بازی کنم اما دیگه اونطوری نبود که انتظارشو داشتم،نقشم داشت رو قلبم تاثیر میذاشت
اشکش چکید روی لباش و نگاه تهیونگ همراه با اشکش روی لبای لرزون و خیس جین سرخورد،از اون بیا متنفر بود،چندبار به دروغ بوسیده بودش و تهیونگ اون و با عشق اشتباه گرفت؟
_وقتی باهم رفتیم سئول همه چی سخت تر شد باور کن بارها به بیون اصرار کردم که راهی بجز تحویل اسناد نیست و اون هربار با کتک زدنم جوابمو داده بود...شبی که رو تخت با دونفر بودمو یادته؟؟
البته که یادش بود مگه میشد یادش بره اون شب تهیونگ قلبش پودر شده بود،ریشه ی موهای سفیدش از اون شب کذایی جوونه زده بود
یه مرد هیچوقت علت سفید شدن موهاش تو سی سالگی رو یادش نمیره
_اون شب نامجون بهم گفت تو عاشق تهیونگی برای همین نمیخوای اسناد و تحویل بدی
تند تند حرف میزدم چون میترسیدم دقیقه ها تموم شه و داستان من تموم نشده باقی بمونه
_نمیخواستم باورش کنم خواستم به همه حتی به خودم نشون بدم عاشق نیستم اما برعکس عمل کرد،وقتی لبام لبای اونو لمس کرد فهمیدم چه گوهی خوردم فهمیدم به خاطر لجبازی با احساساتم دست به چه کارایی که نزدم لحظه ای که فهمیدم هیچکس و جز تو نمیخوام پسشون زدم اما دیر شده بود
بینیشو بازم بالا کشید و چشمای پر اشکشو تو چشمای سرد تهیونگ قفل کرد هنوزم نمیتونست چیزی از چشماش بخونه
چشمای تهیونگ عجیب برای جین ناخوانا شده بود
_تو مارو دیده بودی..
اشکا توی چشمش بیشتر شد اما سعی در نریختن اون گلوله های سنگین داشت
_تهیونگ من شبا تا صبح نمیخوابیدم با حسرت نگات میکردم و آرزو میکردم هیچوقت اون یونگی لعنتی و تو مدرسه نمیدیدم و توزندگیم به تو برخورد نمیکردم و تورو تو زندگیم نمیدیدم
دستاشو محکم رو چشماش کشید نمیخواست تصویر تهیونگ و تار ببینه ولی اون لعنتیا نمیذاشتن واضح بتونه مردشو نگاه کنه
_یک ساعت قبل از کارشون به پلیس زنگ زدم تهیونگ من هرکاری میتونستم برات کردم
نفسشو لرزون بیرون داد و بیشترسمت تهیونگ متمایل شد
-حتی لحظه ای که میدونستم بیون پیدام میکنه و زندم نمیذاره
لحظه ای که میدونستم مامانم با کار من حکم مرگش امضا میشه بازم برات انجامش دادم تهیونگ و قسم میخورم برای زنگ زدن به پلیس لحظه ایم تردید نکردم و به خودم و مامانم فک نکردم
دیگه تقریبا داشت ناله میکرد و صداش به زور درمیومد
_من از زندگی خودم و مامانم تنها خانوادم گذشتم برای نجات تو تهیونگ
تهیونگ کمی نگاهش کرد و جین امید باور کردن حرفاش توسط تهیونگ لحظه ب لحظه تو قلبش بیشتر میشد تا اینکه تهیونگ با بلند شدن و دور شدن ازش تمام اون امید هارو پودر کرد
_درهرصورت برای نجات مامانت سر زندگی من قمار کردی..مهم نیست جین همون اولم گفتم مهم نیست و من برای اینکه از عذاب وجدانت کم شه خواستم بشنومحرفاتو،الانم خوشحالم که خودت و مامانت سالمید
پوزخندی زد و سمت جین چرخید
_بیا اینم معجزه در نظر بگیریم که مامانت هنوز زندست و تو پولی از بیون مثلااا نگرفتی
جین با عصبانیت و اشکایی که حالا به وضوح روی پهنای صورتش پر بودن سمتش رفت و یقشو تو دستاش کشید غرید
-کیم تهیونگ مامان من وقتی غرق افکار تو بودم وقتی تمام وجودمو اسم لعنتی تو پر کرده بود ودرحالی که تو داشتی با دوست پسرت خوش میگذروندی ومن تو افسردگی ندیدنت داشتم میمردم مریضیش به اخرین مرحله رسید،وقتی رسیدم پیشش و بغلش کردم هنوز بدنش گرم بود تو دستای من جون داد عوووضی
باخشم تو چشمای گرد تهیونگ نگاه کرد وتوصورتش غرید
_میفهمی؟؟؟ فقط بخاطر اینکه من به پلیسا زنگ زدم مامانم تو بغل من جون داد اشغال
ناله هام ضعیف و ضعیف تر میشد و یقه ی تهیونگ از مشتم خارج میشد
_تنها خانوادم رفت و تو حتی نفهمیدی من برای نجات دادن تو چطوری از جون و دلم مایه گذاشتم کیم تهیونگ نفهمیدی بخاطر اینکه تو سالم بمونی و چیزیت نشه چطوری از جیگر گوشم گذشتم
یقشو ول کردو به عقب هولش داد و با سر استین هودیش اشکای صورتشو پاک کرد
_هنوزم نمیفهمی..
صدای باز شدن در اومد و بعد نامجون صداش تو گوشام پیچید
_اینجا چه خبره؟جین صدات تا اتاق من میاد
با دیدن قیافه جین سمتش دوید و دستاش و اطراف صورت جین
گذاشت و با نگرانی لب زد
_چی شده عزیزم؟؟
وقتی سکوت جین و دید برگشت و به جایی که جین بهش چشم دوخته بود و نگاه کرد و تهیونگی رو دید که با دستایی که تو جیبش کرده و به زمین زل زده مواجه شد
ولی جین اجازه ی کاری بهش نداد و با دستاش هل کوچیکی داد و فرستادش کنار و سمت تهیونگ رفت
تهیونگ که نزدیک شدن کسی و به خودش حس کرد از هپروت بیرون اومد و به جین نگاه کرد،با هودی که انگشتاش پوشونده بود و موهای شلخته و صورت قرمز،بینی سرخ و چشمای پف کرده
چرا هنوز زیبا بود؟
_خر بودم تهیونگ نباید تمام وجودم و صرف دوست داشتنت میکردم باید ی تیکه کوچیکم و برای خودم ذخیره میکردم که وقتی رفتی انقد تهی نشم انقد بی کس نشم،تقصیر تو نیست،
خنده ی کم جونی کرد و ادامه داد
_تقصیر من بود که این بازی و تبدیل به بازی احساسی کردم اگه همون اول پولمو میگرفتم و اون اسناد و میدزدیدم کارمون به اینجا نمیکشید
خواست بره که بین راه پشیمون شد و برگشت سمت تهیونگ و با فاصله خیلی کمی از صورتش ایستاد
با چشمای عصبی و خیس بهش زل زد
_اما میدونی چیه کیم تهیونگ
نزدیک دهان تهیونگ نفسی کشید که تهیونگ بازم به یاد اورد جین چقد معتاد بوی تهیونگ بود
-تقصیر من نبود، تقصیر چشمات بود که منو مجبور به عاشق شدن کرد
گفت و از تهیونگ فاصله گرفت اما با صدای تهیونگ متوقف شد
_بچه
سمتش برگشت و نگاهش کرد
تهیونگ نگاهی به نامجون کرد و با نگاهش بهش فهموند از جمعشون دورشه
نامجون اول به جین بعد به تهیونگ نگاهی کرد و سمت در رفت اما قبلش به سمت تهیونگ غرید
-اگه ی تارمو ازش کم شه خونت پای خودته رئیس
تهیونگ بهش پوزخندی زد و سمت جین رفت
_من اینارو نمیدونستم و..
_نمیدونستی چون نمیذاشتی حرف بزنم
جین این و گفت و سمت دیگه ای و نگاه کرد
_وسط حرفام نپر من اینطوری بزرگت کردم؟وقیح
جین به سرعت سمتش چرخید و با چشمای گردش نگاش کرد
_فقط حرفتو بزن میخوام برم پایین
تهیونگ نفسی کشید و ی قدم به جین نزدیک شد
_هرچی بود تموم شد..بیا فراموشش کنیم
_منظورت چیه؟
_منظورم واضحه..من کینه ای ازت ندارم توم نداشته باش و بیا
تمومش کنیم این جنگ اعصابو
تهیونگ سعی داشت به جین بگه دشمنیشونو تموم کنن و مثل دوست ادامه بدن؟

مگه نمیدونست جین عاشقشه؟
جین تنها سری تکون داد و از تهیونگ فاصله گرفت خواست سمت در بره که دست تهیونگ مچشو گرفت و برش گردوند
-بخاطر مامانت متاسفم..
_مهم نیست
زمزمه کرد و خواست دستشو از دست تهیونگ بیرون بکشه که تهیونگ پسر کوچیک ترو تو بغلش کشید
قلب جین لحظه ای ایستاد ، یادش رفت تپیدن به چه شکلی بود؟ جین با حس اغوشی که دوسال خوابشو میدید بغضش بیشتر شد و بیخیال بیرون اومدن از اون اغوش شد
حتی اگه ترحم تهیونگ و میرسوند میخواست بغلش باشه
خودشو تو بغل تهیونگ مچاله کرد و دستاشو دور گردن تهیونگ حلقه کرد و سرشو به قفسه سینه پسر بزرگتر فشار داد
فشار دستای تهیونگ اطراف پهلوش بیشتر شدن و سرشو بین موهای جین برد و نفس کشید و چشماشو بست
تهیونگ هجوم حس های مختلف و روی قلبش حس میکرد ولی داشت همشونو پس میزد و خودشو قانع میکرد که این بغل دوستانه است و جنبه ی تسلیت و ترحم داره،برای کسی که بزرگش کرده و حکم بچشو داره،همین
ولی هردوشون انگار بعد از دوسال دویدن به خونه ی خودشون رسیده بودن و تازه داشتن نفس های واقعیشونو میکشیدن، نفسایی از جنس اوکالیپتوس،همونقدر خنک و رونده
تهیونگ جین و از خودش فاصله داد و جین دستاشو از دور گردن تهیونگ باز کرد و بهش لبخند زد و بدون نگاه کردن بهش به سمت در خروجی رفت++++++++++++++++++
سلام جوجه کوچولو های من❤️
خوبید؟ رایتر دلش براتون پر میزنه و میصتون شده
ببخشید بابت تاخیر بزرگی که بین این اپ افتاد ولی دیگه تکرار نمیشه با تهدیدایی که کردین🥲😬
گفتم فردا اپ میکنم اما وقتی عشقتون و دیدم دلم نیومد یه شب دیگه منتظر بمونید
نزدیک ۴۰۰۰هزار کلمه تقدیم به نگاه تک تکتون جوجه های من💋❤️
شماها دلبر ترین ریدرایید
ВЫ ЧИТАЕТЕ
comet
Любовные романыسرگذشت نویسنده ای سی و هشت ساله که درگیر عشقی با فاصله سنی بیست سال شده ولی آیا جین هجده ساله به قصد عاشق بودن وارد رابطه با نویسنده شده یا ..؟ کاپل : تهجین کاپل فرعی: سپ