با حس سنگینی روی قفسه سینم و خیسی روی پیشونیم چشمامو باز کردم
اولین چیزی که به چشمام خورد نور زیادی بود که باعث شد ، دوباره چشمامو ببندم و آروم آروم بازشون کنم
درد سرم طاقت فرسا بود و با وجود نور زیاد و فشار به چشمام داشت بدتر میشد،نگاهمو به اتاقی که توش بودم سپردم،این اتاق با دیوارهای رنگی رنگی قطعا نه خونه ی خودمون بود نه خونه ی کیم تهیونگ
دیوارهای زرد و صورتی اولین چیزی بود که به چشم میومد
آروم پتوی سنگینی که روم بود و کنار زدم که متوجه ی لباسایی،شدم که لباس خودم نبودن و دوسایز برام بزرگتر بودن
به اینکه روبروم نگاه کردم و با دیدن کیس مارکای روی بدنم چشمام گرد شد ، قدمی برداشتم که نزدیک تر شم اما با درد باسنم وحشت کردم
سعی کردم به مغزم فشار بیارم و بفهمم چه غلطی کردم
دیشب برای خوردن مشروب رفتم..
فاک
پسر میخوای بگی دیشب درحین مستی بعد این همه مدت سکس داشتم و الان هیچی یادم نمیاد؟
یعنی راضی میشد یدور دیگه باهم تجربش کنیم؟
پاهای لختمو روی پارکت گرم خونه گذاشتم و به سمت در اتاق رفتم و به محض باز کردن در موجی از گرما و بوی غذای خونگی تو صورتم خورد و باعث لبخند گرمم شد...اه پسر اهمیتی نمیدم کدوم دیک فیسیه حاضرم باسنمو دراختیارش بزارم و هر روز بااین حس و حال ازخواب بیدار شم
از اتاق خارج شدم و با خونه ای با چیدمان کلاسیک اما با استفاده از رنگهای شاد روبرو شدم
_بیدار شدی پینکی
با صدایی که از پشت سرم شنیدم از جام پریدم و به سمت صدای غریبه چرخیدم
مرد چهارشونه با لبخندی عریض روی صورتش که چال لپ هاشو به نمایش میذاشت
چشمای روشن و کشیده ؛بینی مناسب و پوست سفیدش بهم نگاه میکرد
با تعجب نگاهش کردم
باریکلا پسر
انتظار داشتم با ی کچل خیکی روبرو بشم اما معلومه تو مستیم سلیقه خوبی دارم
مرد خندش بزرگتر شد و دستشو روی موهای من کشید و بهمشون ریخت
_ایگو کیوت،ببینم بخاطر دیشب درد که نداری؟
خب مهر سکسمونم که زده شد
با چشمای گشاد بهش زل زدم
_زیرت بودم؟؟
خندید و چالش بازم پدیدار شد و من محوشون شدم
اه لعنت یعنی دیشب چقد برام اونارو نمایش داده و من خاک برسر یادم نیست؟
-نه پس من با این هیکل زیرت بودم،یادت نیست کوچولو؟
اخمی کردم و دستشو که هنوز بین موهام بود پس زدم ولی بی توجه به من خم شد تاباهام هم قد شه
_تو اولش به قصد خوابیدن باهام اینجا نیومدی
بازم اخم کردم و خودمو عقب کشیدم
-پس چرا اومدم؟
_درست بود ی پسر مست و تو خیابون ول کنم کیوتی؟
مچ دستشو ماساژ داد و ناله ای کرد
-بخاطر حمل کردنت تاخونم هنوز دستم درد میکنه
دستامو قفل سینم کردم
_کسی مجبورت نکرد فاز رابینهود بگیری و نجاتم بدی مستر
خنده ی بلندی کرد و لپمو کشید
-یاا به لپام دست نزن
-من پایین تنمو نجات دادم نه تورو چون حسابی پر بود و چی بهتر از ی پسر مست و هات
بلند خندید و ادامه داد
_باید دیشب خودتو میدیدی پینکی
به سمت آشپزخونه رفت و بهم اشاره کرد روی صندلی بشینم
بی حوصله به سمت صندلی رفتم و نشستم و سرمو
روی دستام گذاشتم
_بیا کیوتی اینو بخور
سرمو بلند کردم و نگاهم و به اب و قرص توی دستاش دادم
بی حوصله تر از اونی بودم که بخوام مخالفت کنم و درد سرم داشت دیوونم میکرد پس بی حرف خوردمشون و لیوان اب و روی میز برگردوندم
_اسمت چیه
_جین
_چند سالته
چشمامو چرخشی دادم
_بازجوییه مگه؟
_هی فقط میخوام بدونم دیکمو تو جای غیرقانونی فرو نکرده باشم
بیتوجه بهش سرمو بین دستام گرفتم
_ایش از دیشب هیچی یادم نیست
-اوه اگه بخوای میتونیم باهم یاد اوریش کنیم هوم؟
خب بدم نمیومد اما میترسید به سوراخش زیادی فشار بیاد و لنگ بزنه و مامانش بفهمه
ناگهان با یاداوری مادرش که تا الان قطعا سکته کرده بود سیخ نشست سرجاش
_ساعت چنده؟؟؟
_نه و نیم
تقریبا جیغ زدم
_چیییییییی
از جا پرید و سمتم خم شد
_چته کیوتی؟
_مامانمم تا الان سکته کردهه
با دو سمت اتاق رفت
-لباساممم کووو
به سمتم اومد و از کمد هودی زرد رنگ بزرگی رو دراورد و به سمتم اومد و بزور تنم کرد
_باهمین برو لباسات خیسن هنوز
_برم؟نهه برای شهادت دادن اینکه من شب پیشت بودم باید باهام بیایی وگرنه مامانم کونمو پاره میکنه
با دستش ضربه ای به باسنم زد که باعث لرزششون شد
_دست رو نقطه ضعفم گذاشتی اون دوقلو ها واقعا خوب چیزین..خیله خب کیوتی صب کن تالباس بپوشم
تا لحظه ی رسیدن به محلمون فهمیدم تازه به اینجا اومده و اسمش نامجونه و ۲۶سالشه
عکاسه و برای عکس انداختن از طبیعت تااخر تعطیلات اینجاست و بعدش برمیگرده سئول
باهم قدم میزدیم و من انقدر غرق حرفای نامجون بودم که یادم رفته بود از دیشب غیبم زده که با حرف نامجون نگاهم و به روبرو دادم
_اوه ی زن وسط میدون داره گریه زاری میکنه احتمالا شوهرش وسط عملیات دیده
خودش غش غش به این حرف خندید و من با استرس دویدم به سمت زن وسط میدون و همزمان داد زدم
-مامانمه احمق
بعد از گفتنش نامجون چند ثانیه ایستاد و بعد با عجله به سمت جین رفت
به سمت جمعیت دویدم و سمت مامانم رفتم که با دیدنم خشکش زد،نامجون باعجله و نفس نفس کنارم ایستاد
صدای آبشار به گوش میومد و من حاضربودم قسم بخورم حتی یک نفر هم نفس نمیکشه
انگار مامانم تازه به خودش اومده بود که در آوردن کفشش سمتم اومد و من سریع پشت نامجون سنگر گرفتم
نامجون سعی داشت توضیح بده اما زن عصبانی بهش لحظه ای اجازه نمیداد و سمت جین یورش میبرد
_یاا خانوم آروم باشین جین حالش خوبه قسم میخورم ی اتفاق بود
با دادی که نامجون زد مامانم ایستاد و برزخی نگاهش کرد
_یاااا خانوممم من با شمااام
نامجون دستمو گرفت و از پشتش به کنارش منتقلم کرد
-پسرتون دیشب وسط خیابون از حال رفت و من بردمش پیش خودم چون تب داشت مجبور بودم تا صبح بالا سرش باشم و هزیوناشو گوش بدم پس لطفاً به جای کفش در آوردن به فکر این باشید که ی بچه نوزده ساله اون وقت شب چرا وسط خیابون از حال رفته اونم بدون هیچ نشونه مصرف الکل یا مواد مخدری
حالا نامجون بود که برزخی مامانمو نگاه میکرد
نمیدونم چطوری این همه دروغ و سرهم کرده بود من انقد دیشب مست بودم که جزئیات به فاک رفتنم یادم نمیاد حالا داره میگه بدون نشونه مستی پیدام کرده؟
یکی از همسایه ها که از بچگیم رفت و آمد خانوادگی داشتیم جلو اومد و دستشو روی موهام کشید
-جین الان حالت خوبه؟
سرمو آروم تکون دادم و خواستم به مامانم حرفی بزنم که چشمام خورد به دو جفت چشم مشکی و وحشی که داشتن دوباره تا عمق وجودم نفوذ میکردن
روی صندلی چوبی نشسته بود و بازهم ریلکس بهم نگاه میکرد،بحث مامانم و نامجون و میشنیدم اما قادر به شرکت توی بحثشون نبودم
من الان درگیر دوتا گوی مشکی روبروم بودم
حس کردم دلم براش تنگ شده
ولی من نباید درگیر سیل چشماش میشدم،حداقل نه تاوقتی که قصد نابود کردن زندگیش و داشتم
و برای بار دوم نامجون از خفگی ژرفا نجاتم داد
لپمو محکم کشید و دستشو دور کمرم حلقه کرد
همسایه ها کم کم میرفتن و فقط من و نامجون و مامانم وایساده بودیم
آقای کیم روی صندلی کافه نشسته بود و قصد نداشت نگاهش و از روی ما برداره
_ایگو بازم که قفل کردی پینکی
مامانم همونطور که صورتمو نوازش میکرد و لب زد
-پینکی؟چرا پینکی؟
سئوال خودمم بود پس به نامجون چشم دوختم و سعی کردم و به چشمایی که داشتن سوراخم میکردن نگاه نکنم
-اجوما وقتی بغلش کردم و میخواستم ببرمش سمت خونه نوک بینیش قرمز شده بود لباش پف کرده بود و صورتی شده بود ،پوستشم از سرما روبه صورتی و سرخ شدن بود باید میدیدنش
_اره جین تو سرما شبیه آدم برفی میشه ی آدم سفید با دماغ قرمز
اون دو نفر خندیدن اما من به مرد مشکی پوش زل زدم ، تهیونگ تو نگاهش بی حسی نبود حسی بود که نمیتونستم تفسیرش کنم
شاید چون نمیدونم تفسیر این نگاه چیه
از جاش بلند شد و به سمت خونه اش رفت اما زمانی که از کنارم رد شد زمزمه ی ارومش یجایی نزدیک قلبمو درد آورد
-زودتر از چیزی که فک میکردم ژوپیترتو پیدا کردی بچه___________________
شما فک میکنید ژوپیتر آتنا رو ترجیح میده و انتخاب میکنه یا ژومیو؟🌚✨یا اصلا هیچکسو؟
باید بگم که غیر قابل پیشبینیه✨♥️
YOU ARE READING
comet
Romanceسرگذشت نویسنده ای سی و هشت ساله که درگیر عشقی با فاصله سنی بیست سال شده ولی آیا جین هجده ساله به قصد عاشق بودن وارد رابطه با نویسنده شده یا ..؟ کاپل : تهجین کاپل فرعی: سپ