امروز خیلی به مغزم فشار آوردم دو پارت اپ کردم عشق بدین بهش
یکی از قشنگ ترین پارتاست//////////////
بکیهون
جین و ییشینگ خیلی بهم نزدیک شدن
من تهیونگ و داشتم و نباید دیگه ییشینگ برام اهمیتی داشته باشه اما هنوزم نمیخوام کسی بجای من پیشش باشه
انگار پارتنرای من وجین جابه جا شده بودن هر چهار نفرمونم داریم درد دوری میکشیم
{ دیدید بکهیون بیچاره ی من و زود قضاوت کردین؟دیدیییینیا نهههه؟ چقد خودمو جر دادم فحش ندین؟ بکهیون و خدا زده شماها نکنید}از تهیونگ مطمئن نیستم اما من غم و تو چشمای جین میبینم
 وقتی دستای تهیونگ و میگیرم یا میبوسمش غمشو حس میکنم
وقتی تهیونگ حرف از ازدواج زد شکستنشو حس کردم
من روانشانس بودم کارم تشخیص درد و شادی و تفکیک کردنشون بودروی صندلی چوبی اشپزخونه نشسته بودم و سعی میکردم روی کتابی که دستم بود تمرکز کنم
صندلی کناریم عقب کشیده شد،حدس میزدم تهیونگ باشه اما من این عطر و میشناختم
مهم نیست چند وقت بگذره من هیچوقت بوی این فرد از ذهنم بیرون نمیره
بهش توجهی نکردم و کتابم و ورق زدم که دستشو روی کتاب گذاشت و ازم توجه خواست
باید توجهمو بهش میدادم؟
نگاهی به پشت سرش کردم که دیدم جین روی مبل نشسته و اونم مشغول کتاب خوندنه
تهیونگ کنار پنجره نشسته بود و با جک مشغول تخته بازی کردن بود
نامجونم به همراه رزی برای عکسبرداری از اطراف بیرون بودن پس حواس کسی این اطراف نبود
نگاهمو به چشمای منتظرش دادم
_چیه؟
با لحن ارومی زمزمه کردم
ابروهاش و بالا انداخت و سرش و کمی کج کرد ، لعنت بهش میدونست برای این کارش میمیرم
_فک نمیکردم تا ازدواج پیش برین
_حالا که دیدی پیش رفتیم
کتابمو از زیر دستش بیرون کشیدم و به کلماتی که هیچی ازشون نمیفهمیدم زل زدم
_منم دعوتم؟
با نیشخندی واضح اوهومی گفتم و رفتم صفحه ی بعدی
چرا نمیرفت؟ داشتم خفه میشدم
_هی باید برای من دوتا کارت دعوت بذاری
_مامانتم میخوای بیاری
_نه دوست پسرمو میارم
خواستم سری تکون بدم که مغزم تازه شروع به تحلیل حرفش کرد دوست پسر؟به همین زودی جایگزین پیدا کرد؟ بعد از تکون دادن اول سرم ناگهان به سمتش برگشتم
_به همین زودی جایگزین پیدا کردی اقای لی
ییشینگ بلند خندید که نگاه جک رومون نشست و بعد از زدن لبخند بهمون دوباره مشغول شد
قطعا فکر میکرد قهقهه ییشینگ بخاطر جک بامزه ای بوده که براش گفتم نه کنایه ی درد ناکی که به شکل قهقهه بیرون زد
_ببین کی حرف از جایگزینی میزنه
نزدیک تر شد بهم و کتاب و پایین برد
_کسی که داره ازدواج میکنه
عینکمو با کلافگی دراوردم و نگاهش کردم
_دوتا کارت دعوت بهت میدم حالا گورتو گم کن و کمتر تو چشم من باش
ییشینگ خواست بلند شه که انگار دوباره چیزی یادش اومد نشست روی صندلی و بهم نگاه کرد
از لای دندونای چفت شدم غریدم
_دوباره چی میگی؟
_دوسش داری؟
چشمام دیگه نتونستن بیخیال زل زدن به چشماش بشن چشمایی که داد میزد بارونین ولی دارن التماس میکنن که اشکی نریزن و ته مونده ی غرورشون و لگد مال نکنن
اروم سری به معنای اره تکون دادم که لبخند تلخی زد و چند بار سرشو تکون داد و رفت

YOU ARE READING
comet
Romanceسرگذشت نویسنده ای سی و هشت ساله که درگیر عشقی با فاصله سنی بیست سال شده ولی آیا جین هجده ساله به قصد عاشق بودن وارد رابطه با نویسنده شده یا ..؟ کاپل : تهجین کاپل فرعی: سپ