تهیونگ حموم بود و من باید به بیون زنگ میزدم خیلی وقت بودبهم زنگ میزد و من زمان مناسبی برای جواب دادن بهش نداشتم
_بله اقای بیون؟
_اسنادا تکمیل شدن؟
لرزون چشمامو بستم و زمزمه کردم
_بله
_جاشون کجاست کیم
بین صحبتای سهون و تهیونگ متوجه ی جای اسناد شده بودم ، از استرس زیاد پوستی روی لبم نمونده بود
_دفتر شرکتشون
بعد از گفتن جملم نفسمو آزاد کردم و به دیوار پشتم تکیه دادم ، تموم شد جین،زندگیت به پایان رسید، بیون بدون زدن حرف دیگه ای تلفن روی جین قطع کرد
جین کارشو کرده بود..زحمات تهیونگ و به فاک داد در عرض چندثانیه
نفس عمیقی کشیدم و با شنیدن صدای دوش آب بلند شدم و رفتم سراغ گوشیم،دوتا راه پیش روم بود
یا به تهیونگ بگم که بیون قرار بود نقشه اش و امشب اجرا کنه و خودم و لو بدم که از زندگیش پرتم میکنه بیرون یا اینکه زنگ بزنم به پلیس و دزدی از شرکتشون و لو بدم
من راه دوم و انتخاب کردم
چون انگار هنوز امید داشتم که تهیونگ نفهمه یکی از آدمای پشت این قضیه منم
شاید واسه یه بارم که شده خدا نخواست دهنمو سرویس کنه و شانس بهم رو میاورد و هیچ وقت نمی فهمید شیش ماه تمام با چه آدم احمق و بیشعوری داشت زندگی می کردهبیون بدون اینکه خودش متوجه باشه بهم لو داده بود که نقشه اشون و امشب می خوان عملی کنن
همین الانشم دیر شده بود ولی مطمئناً بهتر از اینکه خفه خون بگیرم وکاری نکنم
حتی اگه میفهمید بعدش گند زده میشد به رابطمون بازم ارزشش و داشت
حداقل از حالا به بعد عمرم تو عذاب وجدان و احساس گناه تباه نمی شد
با پلیس تماس گرفتم ودزدی از شرکت و لو دادم
سریع از خونه بیرون زدم به تهیونگ گفتم میرم پاساژای اطراف و بچرخم
دلم نمیخواست لحظه ای که خبر دزدی و میشنوه اونجا باشم چون قطعا طاقت دیدن عکس العملشو نداشتم،من تو زحمت چندین سالش گوه زده بودم_تهیونگ بجنب بیا شرکت
_نمیتونم جین تن..
صدای فریاد بلندش خفه ام کرد
-مرتیکه بهت می گم همین االاان بلند شو بیا اینجا گند زده شده به همه چییی تو فکررر اون کره خررری؟؟
با بهتی که لحظه به لحظه بیشتر می شد لب زدم
_درست حرف بزن ببینم چی میگی
_اون موقع که بهت هشداررر می دادم می گفتی همچین چیزی محااله حالا بیا تحویل بگیر
با صدای تک بوق قطع تماس گیج و گنگ و عصبانی پام و گذاشتم رو گاز و با سرعت راه افتادم سمت شرکت
استرس بدی به جونم افتاده بود
سهون آدمی نبود که از کاه کوه بسازه وقتی اینجوری داد و بیداد میکرد حتما یه اتفاق بدی افتاده بودنگاه مات و مبهوت مونده ام و به میز و مبالی داغون شده که نصف بیشترش داغون شده بود هیچکدوم قابل استفاده نبودن و در باز گاوصندوق رفت
وبعد رو چهره پر از اخم و عصبانیت سهون ثابت موند
رفتم طرفش و با ناباوری لب زدم
_چه خبره اینجا؟
-نمی بینی؟ دسته گل بیونه همونا که به نظرت هیچ غلطی نمیتونستن بکنن شبونه ریختن اینجا
_اخه.. چرا؟
_محض رضای خدا فکرتو بکار بنداز
سمت میزم رفت و مشغول چک کردن کشوها شد و ادامه داد
_شانس آوردیم پلیسا رسیدن اسناد و نتونستن ببرن میخواستن مدرک و اسناد و بردارن که شهادت بیگناهیت پوچ بشه
دستی از بالا تا پایین رو صورتم کشیدم و با دهن بازم به اطراف نگاه کردم انگار هنوز هضمش نکرده بودم
_این خراب شده نگهبان نداره؟
_چه غلطی میکرد ی نفر ادم؟پلیسا میگن دیر بهشون خبر دادن وگرنه نمیذاشتن کار به اینجا بکشه
لحظه به لحظه داشتم گیج تر می شدم
_دیر خبر دادن؟مگه کسب خبر داده؟
_اره ولی می گن نمی تونیم بگیم کی بوده
ماموری سمتمون اومد و روبرومون ایستادو به سهون احترام نظامی داد
_با توجه به اینکه مامورای ما چند تا عکس مشکوک از گوشی افراد مجرم پیدا کردن معلومه که هدفشون کنار زدن شما بوده ولی نگران نباشید اسناد و تحویل اداره دادیم و پرونده ی شما بسته شد اقای کیم میتونید به بیزنستون ادامه بدید و شرکت و راه اندازی کنید
_بله من از مدت ها پیش متوجه شده بودم که این آدم همچین قصدی داره منتها جناب تهیونگ حرفای من و جدی نمی گرفت و چون مدرکی نداشتیم برای همین اقدامی نکردیم
به شدت و عصبی بودم و سهون اصلا وقت خوبی رو برای متلک انداختن انتخاب نکرده بود
-خود بیون دستگیر شده؟
_نتونستن پیداش کنن گویا فعال فراریه حکم جلبش صادر شده ولی تو آدرسایی که به همکارام داده بودن حضور نداشتن
سری تکون دادم و به سمت میز رفتم تا اسناد و یبار دیگه خودم چک کنم
YOU ARE READING
comet
Romanceسرگذشت نویسنده ای سی و هشت ساله که درگیر عشقی با فاصله سنی بیست سال شده ولی آیا جین هجده ساله به قصد عاشق بودن وارد رابطه با نویسنده شده یا ..؟ کاپل : تهجین کاپل فرعی: سپ