Part 35

473 106 142
                                    


نیم ساعت بود جلوی در خونش وایستاده بودم،پاهام دیگه تحمل ایستادن نداشت سرما داشت دهنمو سرویس میکرد و پاهام میلرزیدن

رفتم و تو ماشین نشستم و منتظر شدم بیاد بیرون و بتونم ببینمش و باهاش حرف بزنم ، تاحالا نبودن ی انسان انقد اذیتم نکرده بود

باید باهاش حرف میزدم ، حداقل برای اخرین بار برای اینکه تکلیف قلبمو روشن کنم و انقد رو هوا نباشم، تا الانشم دیر شده بود و تهیونگ از خونه بیرون نیومده بود شاید رفته شرکت؟
به سمت شرکت حرکت کردم گرفتم و تا رسیدن به اونجا حرفایی که
میخواستم بزنم و تو مغزم مرور کردم،نباید عصبانیتش میکردم تهیونگ فرق کرده با چند سال پیش
با رسیدن به شرکت پیاده شدم و با آخرین سرعت سمت دفتر تهیونگ پرواز کردم ، خواستم سمت اسانسور برم که دیدم جمعیتی تو سالن اصلی جمع شدن
بیخیال شونه ای بالا انداختم و به سمت سانسور رفتم
کارم مهم تر بود
برگشتم و دکمه ی آسانسور و زدم ولی صدایی شنیدم که قلبم و به تپش انداخت
_دوست دارم عزیزم
و بعدش صدای جیغ و دست زدن بالا گرفت،صداشو شنیدم

مردمک چشمام درشت شد، مطمئنم بودم صدای تهیونگمه ، صدای خودش بود ولی جرعت نداشتم عضله های گردنم و چرخش بدم ، به هر زحمتی بود برگشتم و نگاهش کردم
اما مخاطب حرفش من نبودم
و این مرگ من بود

نقطه ی پایان من رسید و من حس کردم نبضم زده نمیشه،قلبم به سینم نمیکوبه و پاهام توانایی تحمل کردن وزنم و ندارن
ماتم زده به صحنه ی روبروم نگاه کردم
تهیونگ زانو زده بود و حلقه ای رو تو انگشت بکهیون میبرد

نه تهیونگ
دوست داشت بره اون وسط و به پاهای تهیونگ بچسبه و زار بزنه و بگه لعنتیی نه اینکارو نکن نکن تهیونگ لعنت بهت نکن
ولی شاهد بوسه ای بود که روی لبای بک نشوند و لبخند شیرینشون بهم

جین دوست داشت مثل همیشه اشکا صحنه ی روبروش و تار کنن تا شاهدش نباشه اما خوب داشت میدید و لعنت به این اشکا که هیچوقت کارشونو درست انجام نمیدن

تنها با دهن باز و صورتی غمدار به اون دونفر نگاه میکرد که قلبش تیری کشید و دستشو سمت قلبش برد و چند لحظه بی تنفس و بی حرکت خودشو نگه داشت،بلاخره به حرفم رسیدی؟چند بار بهت گفتم این آدم ما نیست؟
نفس عمیقی کشید و سرشو بالا اورد
سر تهیونگ چرخید و جین و درحالتی خشک شده با چشمایی خیس و لبای لرزون و آویزون دید و دلش لرزید
دلش خواست بره زیر چشماش دست بکشه و بگه این اشکارو برای کی میریزی دردت به سرم؟

اما با خونسردی چرخید و بکیهون و بغل گرفت و به هوس زود گذرش بها نداد،جین خویی بود که از سرش میپرید
جین میخواست روی زمین بیوفته که دستی کمرشو نگه داشت و به سمت اسانسور بردش
-کیم جین کافیه گریه کنی تا خودم چشماتو دربیارم

cometWhere stories live. Discover now