26 part

514 102 91
                                    

سلاااااام خوشگلای من:)))بریم واسه پارت جدید که قراره هیجانی شه

+++++++++++

تهیونگ از وقتی متوجه شده بود عکاس نامجونه پوزخند از روی
صورتش کنار نمیرفت و این اعصابای مغزم و تحریک میکرد
ساعت شیش غروب بود و همه منتظر بودیم که بدونیم با ماشین کیا بریم و تقسیم بشیم
-من میخوام با نامجون و جکسون بیام
رزی دستاشو دور گردن اون دوتا انداخت و لبخند گشاد زد
این کی با اینا صمیمی شده بود؟رزی از همون اول تو ماشین نامجون لنگر انداخته بود
و دیگه جا تو ماشینشون نبود چون وسایل جای دونفر باقی مونده رو گرفته بود
نفسی کشیدم و پلک عصبی زدم و به نامجون با التماس زل زدم
_هیونگ من چی پس؟
-پس ما جین و میبریم
بکهیون اینو گفت و به نامجون اجازه ی مخالفت نداد باید با ماشین تهیونگ و بکهیون میرفتم تخمی ترین شانس دنیارو خدا به من داده با چشمای ناراحت از نامجون گذشتم و سمت ماشینشون رفتم
عالی شد جین تااونجا باید شاهد کیسای داغشون باشی تازه اگه شانس بیاری و دیکاشونو تو دست هم نبینی
نیم ساعت میشد که حرکت کرده بودیم و جز صدای موزیک صدایی شنیده نمیشد
خدارو شکر میکردم که حداقل جلوی من رعایت میکردن و تو حلق هم نمیرفتن
بکهیون شیشه رو کمی پایین کشید که صدای تهیونگ بلند شد
_بده بالا بک
_تهیونگ یکم بزار پایین بمونه
تهیونگ با بدخلقی لب زد
_سرمامیخوری
به چشمام چرخشی دادم،عوضی نگرانش نباش بهش انقد توجه نکن، توجهات مال منه
کارم به جایی رسیده بود که باید دل و قلوه دادن اینارو تحمل میکردم و دم نمیزدم
خدا لعنتتون کنه
-نه عزیزم نگران نباش
بازم سکوت شد و من سرمو به شیشه تکیه دادم و بیرون و نگاه کردم از سئول خیلی وقت بود فاصله گرفته بودیم وارد جاده شده بودیم و هوا تاریک شده بود یعنی اگه منم پنجررو پایین میدادم به منم میگفت نکن؟ بهم توجه میکرد؟ ی حسی تو دلم قلقلکم داد که امتحان کنم اما بیخیالش شدم میدونستم اهمیت نمیده بهتر بود خودم مواظب باشم که سرمانخورم اما لعنت بهش باد لعنتی پنجره بکهیون صاف تو صورت من بود اصلا به خودش بادی نمیخورد
لعنت بهت بکهیون اگه سرمابخورم کونم پارس ،با حس کردن پایین اومدن اب بینیم بالا کشیدمش و عطسه ای زدم
دوثانیه نگذشته بود که عطسه ی بعدیمم اومد
_جین سرماخوردی؟
بینیمو بالا کشیدم
_نه
عطسه ی سوم
_پس چرا عطسه میکنی؟
بکهیون نمیشد خفه شه؟شاید بخاطر پنجره ی پایین توعه عوضی
_نمیدونم بکهیون شی
با حرص گفتم و بازم بینیمو بالا کشیدم و عطسه چهارم پشت بندش
اومد
چشمامو بستم و گذاشتم بعد از چند سال با بوی تهیونگ که تو ماشین پیچیده شده بود بخوابم
بعد از یک ساعت تلاش چشمام در حال گرم شدن بود و کم کم صداها گنگ میشد

++++++
ماشین و نگه داشتم که بک بره دستشویی
_ جین توم میای؟
صدایی از جین بلند نشد بکهیون برگشت سمت جین و من از آیینه نگاهی بهش انداختم
سرش و به شیشه تکیه داده بود و لپ سمت راستش فشرده شده بود و لباش باز بود
-خوابه پس من میرم و زود میام
سری تکون دادم و رفتنش و نگاه کردم
برگشتم سمت جین چشمامو تو صورتش چرخوندم و بعد از دوسال با دقت صورتشو دوره کردم،بینیش قرمز شده بود گردنش خیلی کج شده بود بی فکر پالتومو در آوردم و تاش کردم به سمت مخالف جین گذاشتمش و خم شدم و صورت جین و تو
دستام گرفتم فک میکردم الانه که بالا بیارم ولی فقط دلم بد لرزید انگار شک الکترونیکی به بدنم وصل شد
حس خوبی نبود،حس بد و مزخرفی سراسر بدنمو گرفت
آب دهنمو قورت دادم و سرشو به سمت بارونیم هدایت کردم و روی صندلی درازش کردم
پوستش مثل قبل نرم بود اما نرمشی که قبلا با نوازشش حس میکردم تو قلبم پدیدار نشد
وقتی کارم تموم شد تازه پی بردم چه گوهی خوردم
بک چه بخوام چه نخوام متوجه میشه کار من بوده این ی کار انسانی بود ربطی به احساسات نداشت پنجره رو بالا دادم از وقتی بک پنجره رو پایین داده بود جین عطسه میکرد چون باد صاف میرفت سمت پشت نه سمت بکهیون
یهو تصمیم گرفت که بیخیال انسانیت شه و بارونیشو پس بگیره تا
بک فکر مسخره ای راجبش نکنه اما زمان خوبی برای درست کردن گندی که زدم نبود چون بک داشت به سمتمون میومد
ماشین و روشن کردم
در و باز کرد و نشست تو ماشین و دستاشو سمت بخاری ماشین برد
-وااای سرده
بهم نگاهی انداخت که با دیدن تیشرتی که تنم بود تعجب کرد
نگاهی به پشت انداخت و بدون پرسیدن چیزی به صندلی تکیه داد و به روم نیاورد
تا رسیدن به مقصد دیگه حرفی زده نشد ،کم کم جنگل و جاده تموم شد و به کوهستان رسیدیم از ایینه نگاهی به جین که هنوز خواب بود انداختم
یاد احساسی که بهش داشتم افتادم ،قبلا دلم برای این قیافه بد میلرزید و قلبم بد به تپش میوفتاد احساسی که به جین داشتم و دیگه نتونستم تجربه کنم،حتی خودش قشنگ بود و ارامش بخش اما دیگه بعد از جین تجربش نکردم
حتی با مهربون ترین ادمی که دیدم،بکهیون خیلی برام تلاش کرد اما هیچوقت دلم اونجوری که برای جین لرزید حتی برای بک تکونم نخورد
غمگینه دیگه آدمای سابق و دوست نداشتن
از دست دادن احساسات عمیقی که یروز به کسایی داشتی و حالا حتی تصورشونم برای ادم هم محال شده همدست نیافتنی،هم بی معنا،هم بدون دلیل
همشون زیادی غمگینن
طرفی از جاده جنگل وطرف دیگه ی کوه دریا بود و تمام کشتی های مرزی بینش رفت و آمد داشتن
شیشه ای که بک پایین داده بود رو بالا داد
سمت کلبه ای که قرار بود توش اقامت داشته باشن روند و کمتر از ده دقیقه ماشین خودش و نامجون تو حیاط کلبه پارک بودن
از ماشین همراه با بک پیاده شد سمت صندوق رفت تا وسایل و خالی کنه -جین کجاست؟
صدای نامجون بود که بکهیون و مخاطب قرار داده بود
-توماشین خوابه
نامجون در ماشینمو باز کرد و جین و بغل گرفت پوزخندی زدم ، میدونستم جین از همون اولم باهاش تو رابطه بود
حتی وقتی من احمق ومیبوسید ،با حرص صندوق و بستم و سمت ورودی کلبه رفتیم شیش نفر بودیم و سه تا اتاق داشتیم وسایلمونو وسط خونه گذاشتیم
_بیاین اول مشخص کنیم اتاقارو چجوری باید تقسیم کنیم
نامجون همونطور که جین تو بغلش بود ایستاد
_سه تا خوابه دو به دو تقسیم شین
_من و جین تو ی اتاق میمونیم
نفسی عمیق کشیدم و بیشتر برای احمق بودن دوسال پیشم حرص
خوردم
_من و بکهیون و جکسون و رزی،کسی مشکلی نداره؟
همه تایید کردن و سمت اتاقای خودشون رفت

cometDonde viven las historias. Descúbrelo ahora