+ حالا این همه عجله لازمه؟!
پسر مو آبی، در حالی که ورقه های نازک سیب زمینی رو توی دهنش می ذاشت با دلخوری پرسید و با مردمک هاش حرکت دستِ دوستش رو دنبال کرد.پسر بزرگتر، لحظه ای از تا کردن لباس هاش دست کشید و از بالای شونه نگاهی به چهره اخمو و در عین حال بامزهِ مو آبی انداخت و با عصبانیت گفت:
_ اگه دست خودم بود هیچ وقت نمی رفتم!
+ خب نرو
_ هه....کاش میشد!
+ اخه چرا یهو پدر بزرگت باهات لج کرده؟
_ خودمم دلیلش رو نمیدونم....امروز منو صدا زد که برم به دفترش. بعد بهم گفت باید برم به سانچئون!
+ دوره!
_ آره! دوره! اصلا دلم نمیخواد به مدت 6 ماه برم به اون دهکده ساحلی!چشم های مو آبی درشت شد و چیپس توی گلوش پرید و شروع کرد به سرفه کردن.
جیمین با تاسف نگاهش کرد که پسر کوچیکتر با تعجب گفت:
+ 6 ماه؟!
_ درسته 6 ماه!
+ اصلا چرا باید بری اونجا؟!
_ گفته اونجا پزشک نداره. تنها پزشک شون بازنشست شده و حالا اون دهکده بدون دکتر مونده. اونم منو پیشنهاد داده.جیمین ادای گریه کردن در آورد و با ناله گفت:
_ من نمیخوام برم اونجا
+ آیگو....تحمل کن. فقط 6 ماهه
_ نمیخوام....
جیمین با صدای ضعیفی گفت که از گوش های تیز تهیونگ دور نموند.تهیونگ ظرف چیپس رو کنارش روی کاناپه گذاشت و خیزی برداشت و گفت:
+ نگران نباش. بهت سر میزنم. نمیزارم احساس تنهایی کنی هیونگ
_ ممنون ته
جیمین آخرین لباسش هم تا کرد و توی چمدونش گذاشت.+ حالا کی اسباب کشی میکنی؟
_ فک نکنم نیاز باشه همه چی رو با خودم ببرم. فکر کنم باباجی واسم خونه آماده کرده.
+ امیدوارم
_ هی...پدربزرگم هوام رو داره. من تنها نوهِ پسرِ توی خانواده ام
با غرور خاصی گفت و لبخندی تحویل دوستش داد.تهیونگ که هنوزم از رفتن جیمین ناراحت و غمگین بود، سعی کرد با خوردن چیپس بغضش رو پایین بفرسته.
ولی موفق نشد و ناگهانی زیر گریه زد.
جیمین با تعجب سمتش برگشت و گفت:
_ هی....چی شد یکدفعه؟!
+ نمیخوام بری!
_ آیگو خرس گنده داری واسه هیونگت گریه میکنی؟
جیمین کنار تهیونگ نشست و پسرک رو به آغوش کشید. پسر کوچیکتر با کمال میل هیونگ ریز جثه اش رو بغل گرفت و فین فین کرد.جیمین خندید و گفت:
_ جمع کن خودتو مرد گنده. انگار دارم میرم جنگ. 6 ماه دیگه برمیگردم
+ دلم برات تنگ میشه
_ پس زود به زود بهم سر بزن
+ باشهتهیونگ دماغش رو به شونه جیمین مالید که جیغ فرابنفش پسر بزرگتر بلند شد:
_ چندش لعنتی، آب دماغت رو مالیدی به هودیم!!
تهیونگ دماغش رو بالا کشید و حق به جانب گفت:
+ حالا مگه چی شده...؟!
_ میدونی این هودی چقدر پول خورده! این برندِ احمق!
+ وای باز شروع کردیتهیونگ چشمی چرخوند و سمت کوله اش رفت.
جیمین همین جور که غرغر میکرد پرسید:
_ کجا میری دراز جان؟
+ خونه
_ غلط کردی! امشب پیشم میمونی، فردا دارم میرم!
+ آیش باشه
جیمین با پوزخند و نگاه ریز شده به تهیونگ به ظاهر دلخور نگاه کرد و سمت وسایل هاش رفت تا بلخره پروژه بستن چمدون هاش تموم بشه.
YOU ARE READING
Versatile boy [Yoonmin]~|completed
Fantasy_ دوسِت دارم + .....ولی...من استریتم..... ↴ేخلاصه •پارک جیمین پزشکی که بخاطر اجبار پدربزرگش به دهکده ای کوچک میره تا برای ۶ماه دکتر عمومی اونجا باشه.... همه چی از نظر جیمین داغون و افتضاح بود، تا اینکه.....با مین یونگی آشنا میشه:) (این فیکشن جزو بچ...