~37~

1.4K 249 25
                                    

یونگی هیچ ایده ای نداشت که دوست های جیمین قراره چطور آدم هایی باشن.
امیدوار بود حداقل یه کوچولو شبیه پسرش باشن، اون وقت مطمئن بود که ارتباط برقرار گردن باهاشون خیلی راحت میشد‌.
ولی اگه آدم هایی باشن که انگار از دماغ فیل افتادن چطور؟!
یا مثلا اگه بخاطر رابطه شون عجیب رفتار کنن چی؟!
اون جوری که از زیر زبون جیمین کشیده بود، همه دوست هاش استریت بودن. یعنی قرار بود تنها زوج گی اون جمع خودشون باشن؟!
هرچند، تهیونگ و جونگ کوک هم حضور داشتن. پس این میتونست کمی خیالش رو راحت کنه.
با اینحال بازم دلشوره داشت. اگه حرکت، یا حرف اشتباهی میزد و باعث ناامیدی جیمین میشد چی؟!
دقیقا نمی دونست باید چطور رفتار کنه و این گیج و سردرگمش میکرد.
جیمین متوجه حال آشفته یونگی شده بود. چند باری از مرد دلیلش رو پرسید و هربار یونگی گفت که چیزی نیست.
ولی خب جیمین اونقدر یونگی رو شناخته بود که بدونه چیزی باعث آزار مردش شده.
پس اون اینجا بود تا مردش رو آروم کنه.

در حالی که پشت گوش شوگی رو نوازش میکرد، به یونگی که روی مبل تک نفره نشسته بود و به نقطه ای زل زده بود، نگاه کرد.
مثل چند روز گذشته تو فکر فرو رفته بود....
_ یون؟
یونگی همچنان غرق بود.
_ یون؟!
این دفعه بلند تر صداش کرد ولی بازم واکنشی از مرد نگرفت:
_ مین یونگی!!
با فریاد جیمین، یونگی تو جاش پرید و با ترس بهش نگاه کرد.
+ چیه؟!
_ چرا جواب نمیدی؟!
+ اوه...متاسفم کیتن. حواسم نبود....
_ درسته دارم میبینم.
شوگی رو کنار گذاشت و اون گربه پشمالو بدون اعتراض، روی کوسن مخصوصش لم داد.
جیمین دستاش رو باز کرد و یونگی رو به آغوشش دعوت کرد. یونگی هم کاملا راضی سمت جیمین رفت و خودش رو به آغوش پسرش سپرد.
حال مردش گرفته بود و جیمین اینجا بود تا سرحالش کنه.
دستاش رو دور شونه مرد حلقه کرد و یونگی سرش رو روی سینه پسر گذاشت.
حالا که داشت فکر میکرد به این آغوش نیاز داشت.
جیمین موهای لخت و استخوانی رنگ مرد رو نوازش کرد و گفت:
_ یه چیزی داره آزارت میده
یونگی در جواب، مثل گربه سرش رو به دست جیمین نزدیک کرد و دستاش رو دور کمر پسر پیچید.
جیمین لبخندی زد. کم پیش میومد یونگی اینجوری خودش رو لوس کنه. تو این جور مواقع دقیقا شبیه یه گربه کوچولو و تنبل میشد که نیازمند توجه و علاقه ست.
_ میدونی که من اینجام تا همه چیز رو بشنوم؟
یونگی سرش رو تکون داد مثل بچه ها اخمی کرد.
جیمین با علاقه موهای مرد رو بوسید و محکم تر بغلش کرد.
این ورژن از یونگی، واقعا براش بامزه و دوست داشتنی بود.
+ فقط یکم نگرانم
_ چه چیزی مرد جذابم رو اینقدر نگران کرده؟
یونگی بخاطر تعریف جیمین، لبخند نخودی ‌زد و لپ هاش توی سینه جیمین کمی پف کرد.
_ مثل یه کلوچه خوشمزه
جیمین که از بالا داشت به لپ های یونگی نگاه میکرد، با خودش گفت.
+ نگران آخر هفته ام
_ دورهمی؟!
+ اوهوم
جیمین همون طور که موهای مرد رو از پیشونیش کنار میزد پرسید:
_ و اونوقت...چرا؟
+ نمی دونم دقیقا باید چطور رفتار کنم...
ناخواسته اخمی روی پیشونی جیمین نشست. نمی دونست یونگی تازگی ها اینطور شده یا قبلا هم اینجوری بوده..؟
این حالت رو وقتی که میخواستن به ملاقات آقای پارک برن، هم داشت.
جیمین نمی دونست چطور باید به یونگی حالی کنه که اون بدون اینکه کاری انجام بده عالی به نظر میرسه!
_ یون...
کمی مکث کرد تا کلمات رو کنار هم ردیف کنه.
_ نگران نباش...باشه؟ تو فوق العاده ای. فقط باید خودت باشی. نیاز نیست برای آخر هفته تظاهر کنی. هیچ وقت نیاز نیست که این کارو انجام بدی.
+ ولی اگه کار اشتباهی انجام بدم و....ناامیدت کنم..چی؟
جیمین بیشتر مرد رو سمت خودش کشید، جوری که انگار قصد داشت یونگی رو توی وجودش خودش حل کنه.
_ من همیشه بهت افتخار میکنم. اینکه تو کنارم باشی و با تو توی جمع ها و مهمونی ها حاضر بشم، خیلی برام خوشاینده. تو خودت هم نمیدونی که چقدر عالی هستی رئیس مین!
نفسی گرفت و ادامه داد:
_ من پُز تورو به بقیه میدم! اینکه رئیس مین مَرد منه! شخصیت و رفتار و حرکات تو کاملا متین و دلنشینه یونگی. وقتی که کنار منی باید خودت باشی. برای دورهمی آخر هفته هم...اصلا استرس نداشته باش. مثل همیشه رفتار کن. به هیچ وجه هم نگران این موضوع نباش که ممکنه دوست هام از تو خوششون نیاد. چون به درک! من هیچ اهمیتی بهشون نمیدم.
صورتش یونگی رو طرف خودش گرفت و توی چشم های گربه ای مرد نگاه کرد و گفت:
_ من تو رو همین جوری که هستی دوست دارم.
یونگی لبخند آدامسی تقدیم پسرش کرد و جیمین با بی طاقتی، محکم یونگی رو بغل کرد و مثل گهواره خودش رو تکون داد.
_ حتی نمیتونی تصور کنی که تا چه حد عاشقتم!
یونگی حلقه دست هاش رو دور کمر جیمین تنگ تر کرد و بوسه ای به لاله گوش پسر زد.
نیاز نبود چیزی بگه....البته چیزی هم نمیتونست بگه. قلبش توی قفسه سینه اش محکم بوم بوم میکرد، جوری که یونگی مطمئن بود جیمین هم صداش رو شنیده.
جیمین عقب کشید و به یونگی که همچنان لبخند به لب داشت، نگاه کرد. صورت مرد رو قاب گرفت و لپ هاش رو فشار داد.
_ یه ماهیِ کوچولوِ زشت!
جیمین با خنده گفت و به لب های غنچه شده یونگی نگاه کرد.
_ یه زشتِ کیوت
شونه های یونگی بخاطر خنده میلرزید. جیمین محکم لب های غنچه شده مرد رو بوسید. بوسه های کوتاه و پشت سر هم به لب های باریک یونگی میزد.
یونگی هم اجازه داده بود جیمین هر کاری که دلش میخواد انجام بده.
جیمین ماموریت خودش رو به بهترین نحو انجام داده بود.
الان حال یونگی عالی بود و دیگه نگران نبود.

Versatile boy [Yoonmin]~|completedTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon