~24~

1.2K 231 43
                                    

انتظار داشت این قهر کردنش باعث بشه یونگی از پرستار جدید مطب دوری کنه. ولی نه تنها این دو نفر دور نشده بودن بلکه توی دهکده شایعه شده بود که یونگی و جی‌ یون عاشق همدیگه هستن!
وقتی صبح برای یک پیاده روی صبحگاهی بیرون میرفت، اولین کلامی که از مردم دهکده می شنید این بود که "یونگی و جی‌‌یون خیلی بهم میان". و اون در برابر این حرف های آزار دهنده چیکار میتونست انجام بده؟ هیچی....
بار ها جلوی جیمین درباره اینکه چقدر اون دو نفر بهم میان صحبت شده بود. هر جایی که میرفت بحث اون دوتا بود.
کافه، رستوران، توی مطب، بندر، دهیاری و حتی توی خیابون ها.....
دهکده کوچیک بود و خبر ها و شایعه ها زود پخش میشد. اولین و داغ ترین خبر این روزا درباره رئیس مین و پرستار تازه کار دهکده بود.
خیلی ها شروع کرده بودن به شیپ کردن یونگی و جی‌ یون!
برای جیمین جای سوال بود چرا یونگی واقعیت رو نمیگه؟
چرا نمیگه که با جیمین قرار میزاره و علاقه ای به اون دختر نداره؟!
.
.
یک هفته از اومدن جی‌ یون گذشته بود‌‌. تو این یک هفته یونمین اندازه یک سال از هم دور شده بودن. البته جیمین اینطور احساس میکرد.
یونگی کمتر باهاش وقت میگذروند‌‌...
کمتر بهش سر میزد، کمتر بهش زنگ میزد....
دیگه خبری از یک دفعه اومدن رئیس مین، به خونه اش نبود.
دیگه سر تایم نهار، یونگی با غذاهای مورد علاقه اش وارد مطب نمیشد.
حتی دیگه تماس های قبل خوابشون هم باطل شده بود. تماس هایی که یونگی درش، دقیقه ها برای جیمین زمزمه های عاشقانه میکرد و در آخر پزشک جوان درحالی که موبایل‌اش هنوز روی گوشش بود، به خواب میرفت. این بخش مورد علاقه یونگی بود، چون میتونست ساعت ها به صدای نفس کشیدن پسرش گوش بده....
ولی تمام این کار های شیرین نابود شده بود....
جیمین بخاطر این قضایا خیلی ناراحت و عصبی بود و برای اینکه دق و دلیش رو خالی کنه، از یونگی دوری میکرد.
اون دو نفر داشتن کم‌کم از هم دور میشدند و انگار تنها کسی که نگران بود جیمین بود!

چیزی که بیشتر از همه روی مخ جیمین رژه میرفت رفتار و حرف های مادربزرگ بود.
اون پیرزن یه جوری راجب نوه اش و اون پرستار حرف میزد که انگار اون دو نفر عاشق دلباخته همدیگه ان و ازدواج کردن!
اصلا تموم این شایعه ها از وقتی شروع شده بود که مادربزرگ گفت جی یون رو برای یونگی در نظر گرفته. همه هم با لبخند تشویقش کرده بودن و گفتن که اون دونفر خیلی به هم میان.

از بحث کردن با یونگی خسته شده بود. از اینکه مدام بهش بگه داره توسط حرف های اهالی دهکده اذیت میشه و یونگی هم هیچ کاری انجام نده.

نکنه واقعا یونگی اون دختر رو دوست داشت؟!

سرش رو به طرفین تکون داد و به خودش گفت که داره اشتباه میکنه. اون عشق یونگی رو دیده بود.....دیده بود؟

سرش رو به میز دفترش کوبید و ناله ای کرد.
تهیونگ که داشت با کوک چت میکرد سری از تاسف تکون داد.
_ جیمین بازم داره سرش رو میکوبه
به میز

Versatile boy [Yoonmin]~|completedDonde viven las historias. Descúbrelo ahora