~13~

1.7K 288 14
                                    

تهیونگ نگاهی به کوک انداخت که روی صندلی خوابش برده بود.
از وقتی حرکت کرده بودن پسر اینقدر ذوق کرده بود و از "وی" تعریف کرده بود که تهیونگ حس میکرد به لقبش آلرژی پیدا کرده!
حتی بعضی وقت‌ها به خودش حسودی میکرد‌. جایگاه وی توی قلب کوک خاص بود، و تهیونگ چقدر خوشحال بود که همون جایگاه خاص هم مال خودشه
× بیدار شو توله خرگوش
کوک پلک های بسته اش رو، روی هم فشار داد و ناله ای کرد.
× دیگه رسیدیم بیبی‌. پیاده نشی همین جا تو ماشین ولت میکنم
÷ اوممممم
کوک با اخم و لب هایی غنچه شده ناله ای کرد و تهیونگ با چشم هایی قلب شده به کوچک ترین حرکات پسر که به طرز عجیبی کیوت بود نگاه کرد.
× نگاش کن آخه. کیوت خر
با حرص گفت و موهای مشکی کوک رو نوازش کرد و بار دیگه تلاش کرد:
× بیبی بانی من نمیخواد بیدار بشه؟ هوم؟
خیزی برداشت و نوک بینی گرد پسرک رو بوسید.
کوک لبخند زد و چشم هاش رو باز کرد. در حالی که خمیازه میکشید پرسید:
÷ رسیدیم؟
× اره
کوک نگاهی به اطراف کرد و گفت:
÷ کجاییم الان؟
× خونه ددیت
کوک ابرویی بالا انداخت و خندید.
× زودی پیاده شو بیبی بوی

کوک با چشم هایی گرد شده به فضای خونه نگاه کرد.
لوکس و مدرن
همون طور که از تهیونگ انتظار میرفت.
÷ واو اینجا خیلی قشنگه ته
تهیونگ لبخندی زد و سمت اتاق رفت.
× بیا لباس هاتو عوض کن توله خرگوش
جونگ کوک همون طور که نگاه کنجکاوش دورتادور خونه میگشت دنبال تهیونگ رفت.
× میخوای قبل از خواب دوش بگیری؟
÷ دوتایی؟
× اگه بخوای اره
÷ پس تا وان رو پر کنی میام
تهیونگ با لبخند موهای پسرک بهم ریخت و سمت حمام رفت.

تهیونگ روی تخت دراز کشید و دست هاش رو باز کرد:
× بدو بیا بیبی بانی
کوک با خنده خودش رو روی تخت انداخت و توی آغوش پسر بزرگتر خزید.
× ای جونم. توله خرگوش نازم بوی هلو میده
÷ شاید بخاطر اون شامپو هه باشه...
صورتش رو توی موهای کوک برو و عمیق بوش کرد و نفس کشید.
× آهههههههه....دلم میخواد بخورمت کوک
کوک دندون های خرگوشیش رو نشون داد و بوسه ای به سینه تهیونگ زد.
÷ فردا کی میریم؟
× برای امضا و قرار داد ها باید صبح برم. ولی مصاحبه برای ساعت چهاره.
÷ داری میری بیدارم کن. بیدار نشم ببینم نیستی
× باشه بیبی. حالا بخواب.
÷ دوست دارم ددی
× هی اگه اینجوری صدا کنی یهو دیدی در حال ناله کردنیا!
÷ من که مشکلی ندارم
کوک گازی از ترقوه های تهیونگ گرفت.
تهیونگ هیسی کشید و گفت:
× شیطونی نکن توله!
÷ شب بخیر ددی
تهیونگ با حرص گازی از لاله گوش پسرک گرفت و بعد اون نقطه رو بوسید:
× شب بخیر بیبی شیطون
.
.
.
با وول خوردن های جیمین، یونگی چشم هاش رو باز کرد. بوی وانیل پسر زیر بینیش می پیچید.
موهای طلایی پسرک رو نوازش کرد و با عشق به جزییات و اجزای صورت جیمین خیره شد.
مژه های عروسکی و بلند
بینی گرد و کوچولو
لب های قلوه ای و قرمز
لپ های نرم و تپلی که بخاطر چسبیدن به سینه مرد آویزون شده بود.
یونگی ناخواسته لبخندی زد و بوسه ای روی پلک های بسته پسرک کاشت.
جیمین تکونی خورد. یونگی بی صدا خندید و لیسی به لب هاش زد. جیمین ملچ ملوچی کرد و لب هاش رو مثل ماهی باز و بسته شد.
+ کیوتتتت
یونگی با حرص گفت و گازی از لپ های پسرک گرفت.
_ آ..آخخخخ
+ بیدار شو موچی
جیمین اخمی کرد و سیلی به سینه یونگی زد:
_ سر صبحی کرم نریز!
یونگی در حالی که سینهاش رو بخاطر ضربه دردناک جیمین می مالید پسرک رو تهدید کرد:
+ اگه تا ۵ثانیه دیگه بیدار نشی گازت میگیرم
جیمین اخمی کرد و چشم هاش رو بست و یونگی شمرد:
+ یک
+ دو
+ سه
+ چهار
+ نزار بگم پنج!
جیمین همچنان خواب بود.
+ پنج!
یونگی چند ثانیه مکث کرد تا پسرک بیدار بشه.
وقتی چشم های باز جیمین رو ندید، محکم مو طلایی توی بغلش چلوند و گازی از لپ های گرفت.
_ آ آ آ....آیییییی....یوننننننن
+ اوممممم مزه نوتلا میدی پسرم
گازی از گوش پسرک گرفت:
_ آی... آه نکن یون! درد میگیره!
لیسی به لاله گوش پسر زد و اون نقطه رو مکید.
دستش رو، روی کمر پسر کشید و نوازش کرد.
مسیر بوسه هایش رو به خط فک مو طلایی رسوند و مکید.
_ آههههه..... اذیت...نکن
زبونش رو روی لب های جیمین کشید و محکم بوسید.
_ اومممم
گازی از لب های پسرک گرفت و زبونش رو وارد حفره داغ مو طلایی کرد.
سینه جیمین به خس‌خس افتاد. مشتی به سینه مرد زد و یونگی ازش جدا شد.
_ آه لبم درد میکنه
جیمین با ناله گفت و انگشت هاش رو روی لبش گذاشت. یونگی راضی از کاری که کرده بود، لیسی به لبش زد و گفت:
+ تو خیلی خوشمزه ای پسرم
_ یون لبم!
یونگی بوسه نرمی روی لب های متورم و قرمزش زد و گفت:
+ بهت اخطار دادم موچی کوچولو
_ موچی؟
+ تو دقیقا مثل موچی نرم و کوچولویی. تازه مزه نوتلا و بوی وانیل میدی
_ با من لاس نزن!
+ من لاس نمی زنم. حقیقت رو میگم
جیمین با خجالت خودش رو توی سینه مرد جمع و مخفی کرد.
یونگی با لبخندی محکم بغلش کرد و گفت:
+ کیوت من! چرا اینقدر کیوتی هان؟!
_ باید برم مطب
+ ساعت تازه هشته. مگه ۹نباید مطب رو باز کنی؟
_ اوهوم
+ پس همین جا بمون
_ منو از خواب بیدار کردی که گازم بگیری و فشارم بدی؟
+ با این لحن کیوت با من حرف نزن. گازت میگیرما
جیمین سریع ساکت شد و یونگی با تعجب نگاهش کرد:
+ چرا یهو ساکت شدی؟
جیمین اخمی کرد و با لب های آویزون و همون لحن کیوت گفت:
_ خودت گفتی حرف نزنم وگرنه گازم میگیری
یونگی لپ پسر رو محکم بوسید و با حرص گاز خفیفی ازش گرفت.
_ آخ
+ گفتم با این لحن کیوت باهام حرف نزن. در ضمن دیشب گفتم قیافه ات رو اینجوری نکن!
اخم جیمین غلیظ تر شد و لپ هاش رو باد کرد:
_ بوسم کن
+ ای به چشم
یونگی محکم لب پسر رو بوسید:
_ بازم
بار دیگه بوسید.
_ بازم بازم
یونگی خندیدی و بوسه طولانی و خیسی رو بهش تقدیم کرد.
_ باز-
قبل از اینکه جیمین بگه، یونگی رویش خیمه زد و با ولع لب های قلوه ای پسر رو وارد دهنش کرد.
_ اومممممم.....
دستش زیر تیشرت پسرک خزید و یا انگشت های نیپلش رو لمس کرد
برجستگی سینه پسر رو بین انگشت هاش گرفت و فشار داد. ناله جیمین توی دهن یونگی خفه شد.
قوسی به کمرش داد و عضوش به عضو مرد برخورد کرد.
_ اومممم
+ آهههههههه
یونگی بوسه رو قطع کرد و گفت:
+ بهتره همین الان فرار کنی وگرنه بهت قول نمیدم که امروز لنگ نزنی دکی
جیمین خندید و از زیر مرد بیرون اومد و سمت سرویس رفت.
+ کیوت لعنتی. باید خودم رو کنترل کنم. این بی جنبه بازی ها چیه سر صبحی!
.
.
.
× هی توله خرگوش. بیدار شو
کوک اخمی کرد و پتو رو تا سرش کشید.
× من صدات کردم خودت بیدار نشدی بیب. بعدا نگی منو پیش وی اعظم نبردی
÷ ساعت چنده؟
× شش
÷ ساعت چند باید بریم؟
× ده
کوک با شتاب پتو رو کنار زد و گفت:
÷ پس چرا الان بیدارم کردی؟!
× چون من بیدار شدم. ولی تو هنوز خوابی
÷ خب که چی؟
× تو هم باید بیدار باشی
÷ بدجنس!
تهیونگ با لبخند شونه ای بالا انداخت.
کوک بهش پشت کرد و سعی کرد دوباره بخوابه.
تهیونگ از پشت بغلش کرد و بینیش رو به گردن پسر کشید.
× آههههه بوی هلو میدی
÷ بزار بخوابم ته
پشت گردن پلیس رو محکم بوسید و موهاش رو بو کرد:
× اههههههههه بوی هلو میدییییییی!
÷ تهههههه
سر شونه کوک رو بوسید و گازی از اون نقطه گرفت.
× آهههههههه بانی من خوشمزه ترینه
÷ محض رضای شت تهیونگ! من خوابم میاد
پسر بزرگتر در سکوت گردن و کتف و شونه پسرک رو غرق بوسه کرد.
× کوک بیدار شو. حوصله ام سر رفته
÷ خدایا
کوک ناله ای کرد و سرش رو به بالش کوبید.
× بیدار شو و ددیت رو بوس کن
÷ .......
× اگه به حرف ددی گوش ندی تنبیه میشی توله خرگوش
÷ .......
× باشه خودت خواستی! وقتی نبردمت انتشاراتی حالیت میشه بیب
کوک اخمی کرد و چشم هاش رو باز کرد:
÷ میدونستی خیلی زورگویی؟ ساعت ۶ فاکینگ صبحه!
× من خوابم نمیاد
کوک کمی خودش رو بالا کشید و سر پسر بزرگتر رو بغل کرد. تهیونگ هم با کمال میل سرش رو با سینه ورزیده بانیش تکیه داد و لبخندی زد.
کوک با لطافت موهای ابریشمی و حالت دار پسر رو نوازش کرد و گفت:
÷ چشم هات رو ببیند مرد جذابم
تهیونگ با شنیدن لفظ کوک، احساس کرد توی استخر عسل شیرجه زده.
÷ برای امروز باید سرحال باشی. هوم؟
× کوک....
÷ جانه کوک؟
نفس های تهیونگ عمیق شده بود و پشت پلک هاش داشت سنگین میشد.
عجیب بود که فقط با حس انگشت های این پسر بین تار موهاش، شنیدن ضربان قلب پاک و معصومش، گرمای آغوش پر از عشقش و صدای بهشتی و لطیفش که تهیونگ حس میکرد روحش رو نوازش میکنه، به آغوش خواب بره؟
× برام....حرف بزن. صدات...مثل...لالایی میمونه
کوک لبخند خرگوشی به صورت خواب آلود تهیونگ پاشید و بوسه ای به موهاش زد:
÷ میخوام امروز پُزت رو به همه بدم. بگم کیم تهیونگ مَرده منه. فقط مال من. نگاهش، لمس هاش، فکرش، عشقش، تموم وجودش مال منه
× درسته....من مال تو ام. تمام وجود من مال توئه
کوک خمیازه ای کشید و سرش رو به سر تهیونگ تکیه داد.
× صدای....قلب کوچولوت..رو....می شنوم
÷ این قلب فقط برای تو میتپه
تهیونگ لبخندی قبل از وارد شدن به دنیا خواب زد.
کوک تار های ظریف پسر رو از روی صورتش کنار زد و بوسه نرمی به پیشونیش هدیه داد.
نگاهی به ساعت کرد هنوز سه ساعت و نیم وقت داشتن
پس با خیال راحت چشم هاش رو بست و خوابید.

.
.
.
.

حالا درک میکرد که نبود تهیونگ توی مطب چه دردسر عظیم و وحشتناکی بود!
بدون منشی حس میکرد، یه دست و یک پا نداره.
هم باید بیمار ها رو نوبت بندی میکرد و بهشون تایم میداد، هم به مریض ها رسیدگی میکرد.
جالب اینکه به طرز عجیبی امروز مطب شلوغ بود. انگار نصف اهالی دهکده مریض شده بودن!
"ممنون آقای دکتر
جیمین با لبخند سری تکون داد و زن همراه با بچه اش از مطب خارج شد.
+ پسر من خسته شده؟
جیمین که سرش رو عقب انداخته بود و چشم هاش بسته بود، با شنیدن صدای یونگی به ضرب سرش رو بلند کرد و با لبخندی بزرگ گفت:
_ آپا!
یونگی خندید و وارد اتاق شد.
+ برات نهار آوردم. میدونم که تهیونگ نیست کلی کار هات سنگین شده.
جیمین خودش رو لوس کرد و لب هاش رو آویزون کرد:
_ اوهوم....خیلی خسته شدم
یونگی که حس میکرد قلبش داره کف شکمش میریزه، ظرف های غذا رو روی میز گذاشت و روی مبل کنار اتاق نشست.
+ بیا اینجا پسر کیوتم
یونگی به پاهاش اشاره کرد و جیمین مثل موشک خودش رو به مرد رسوند. یونگی دستش رو طرف راست کمر پسر گذاشت و به طرف پاهاش راهنماییش کرد.
جیمین روی، ران مرد نشست و دستش رو، روی شونه مو مشکی گذاشت:
+ آپا؟!
_ اوهوم. وقتی من پسرتم تو آپا من میشی دیگه
جیمین طوری این جمله رو با تعجب و چشم های درشت بیان کرده بود که انگار واضح ترین حقیقته جهانه!
یونگی خندید و پسر رو توی بغلش فشار داد:
+ اخه چرا اینقدر شیرینی پسرم؟ هوم؟
جیمین ریز خندید و سیبک گلوی یونگی رو بوسید.
+ گشنه نیستی موچی من؟
_ نه.... اشتها ندارم
اخم ظریفی روی پیشونی یونگی ظاهر شد و گفت:
+ چرا؟
_ خب....گشنه ام نیست. صبحانه زیاد خوردم
+ تو ساعت ۷:۳۰ صبحانه خوردی. الان ساعت دو ظهره!
جیمین لب هاش رو آویزون کرد و گفت:
_ بعدا میخورم....باشه؟
+ قول؟
_ قول
سرش رو جلو برد و بوسه کوتاهی روی لب های باریک مو مشکی کاشت.
_ یون....
+ جانه دلم؟
_ ما..‌‌الان.......
یونگی چونه اش رو از روی سر پسر برداشت و سرش رو خم کرد تا چهره جیمین رو ببینه:
_ ما...دوست پسر همیم؟
یونگی لبخندی زد و نوک بینی مو طلایی رو بوسید:
+ درسته پسرم
_ پس میتونم به تهیونگ و هیونگ ها بگم؟
+ خب...بیا، فعلا به کسی نگیم....
_ .....چرا؟
یونگی نگاهش رو از دو گوی درخشان پسرش گرفت و به در و دیوار مطب داد:
+ خب.... یکم زمان میخوام.....بعد..بعدا میگیم
جیمین برای چند ثانیه نگاهش کرد و با دلخوری گفت:
_ یعنی جلوی بقیه باید جوری رفتار کنیم که انگار رابطه نداریم؟
یونگی با شرمندگی گفت:
+ درسته....
جیمین به چهره ناراحت و شرمنده یونگی نگاه کرد. دلش نمی خواست با حرف هاش بیشتر مردش رو ناراحت کنه.
_ باشه
با لبخند گفت و چونه مرد رو بوسید. یونگی لبخندی زد و پسر رو توی بغلش فشورد.
.
‌.
.
.
.
.
.
بلو رایتر ایز هیر💙🦋
حس میکنم این پارت یکم چیز شده.....زیادی عاشقانه و لوس شده.....؟؟
بوس بهتون بلوبری های جذابم:>♡
قبل از رفتن این ستاره رو هم نازی نازی کنین
🌝👇⭐

Versatile boy [Yoonmin]~|completedWhere stories live. Discover now