عینکش رو از روی صورتش برداشت و شقیقه هاش رو ماساژ داد.
_ خسته نباشی مَرد
یکی از دکتر های همون بخش که دوست و همکار جیمین بود گفت و به شونه پزشک پارک زد.
_ ممنون
دو نفری سمت کافه تریا بیمارستان رفتن تا چیزی برای وعده نهار بخورن.
سر میز چهار نفره ای جا گرفتن و منتظر آماده شدن سفارش هاشون شدن. یکدفعه دسته گلی کنار صورت جیمین نگه داشته شد و شخصی گفت:
"سلام فرشته نجات من
جیمین کلافه آهی کشید و زیر لب گفت:
_ بازم؟ این چهارمین بار تو این هفته ست.
دوستش که زمزمه پزشک رو شنیده بود، ریز خندید و "موفق باشی" بهش گفت.
سعی کرد آرامشش رو حفظ کنه و جلوی اون همه آدم سر اون مرد سمج فریاد نزنه...!
نمیدونست چطور باید حالیش میکرد که دوست پسر داره!
_ آقای چانگ شما اینجایی.....بازم
جیمین با لحنی کلافه گفت و مرد بدون توجه به چهره بی میل پزشک، با لبخند دسته گل رو سمت جیمین گرفت.
جیمین نگاه کوتاهی به دسته گل انداخت و با جدیت گفت:
_ بهتون گفته بودم دیگه مزاحم نشید. مخصوصا ساعت کاری و توی بیمارستان
چانگ بدون توجه به حرف جیمین گفت:
"نمیخوای قبولش کنی؟
_ نه!
جیمین با اخم گفت و مرد در کمال خونسردی لبخند زد.
به نظرش حتی اخم ها و ناز کردن های این پزشک هم خواستنی بود....
با پیچیدن صدای پچ پچ های بقیه، توجه جیمین بهشون جلب شد. میتونست صدای دختر و پرستار های اطراف رو بشنوه:
" اون کیه؟
" آیدلی چیزیه؟!
" چقدر جذابه!
" من چند بار تو بیمارستان دیدمش!
جیمین سمت ورودی کافه تریا برگشت تا این شخصی که اینجوری حواس افراد داخل کافه رو پرت کرده بود، ببینه.
بخاطر ماسک و کلاه کپ مدل فرانسوی که اون مرد پوشیده بود، امکان دیدن چهره اش رو به حداقل می رساند، ولی خب جیمین خیلی خوب اون چشم های گربه ای رو می شناخت.
یونگی توی اون استایل تماما مشکی و اون پالتوی بلند بیش از حد خیره کننده بود. مخصوصا تضاد رنگ سفید پوست و موهاش استخوانیش با لباس های سیاهش....زیادی دلچسب و جذاب بود.
همون طور که اطرافیان جیمین، برای مردش، غش و ضعف میرفتن، یونگی سمت پزشک مبهوت شده رفت و ماسکش رو پایین داد:
+ سلام کیتن
یونگی با لبخند گفت و چتری های بلند پسر رو که توی چشم هاش بود، پشت گوش انداخت.
همهمه افراد بلند شد و بعضی ها با تعجب و دهانی باز و بعضی ها با لبخند و خنده های ریز و شیطنت آمیز به زوج داخل کافه تریا نگاه میکردن.
جیمین بلخره به خودش اومد و با صدای نسبتا بلندی پرسید:
_ اینجا چیکار میکنی؟!
افرادی که نزدیک شون بودن، سکوت کردند تا جواب مرد مشکی پوش رو بشنوند. اونها هم مثل پزشک کنجکاو بودن تا دلیل بودن مرد در اینجا رو بدونن.
یونگی کیفی که روی دوشش آویزون بود رو، روی میز گذاشت و همون طور که زیپش رو باز میکرد جواب داد:
+ یادت رفت ناهارت رو ببری. برات آوردمش
دختر هایی که جواب یونگی رو شنیده بودن، با ذوق به هم دیگه ضربه میزدن و ریز می خندیدن....
بقیه هم به پهلو همدیگه سیخونک میزدن و با لبخند و نگاه های معنا داری بهم نگاه میکردن.
جیمین که واکنش بقیه رو دیده بود، با گونه هایی سرخ شده آهسته گفت:
_ نیاز نبود بیای....
یونگی که مشغول خارج کردن ظرف های غذا از داخل کیف بود، دست کشید و رو به جیمین گفت:
+ قبلا راجبش حرف زده بودیم کیتن. وعده های غذاییت خیلی برام مهمه. باید همه رو کامل بخوری
بار دیگه افراد به نگرانی های یونگی واکنش نشون دادن و به سر و کول همدیگه زدن.
جیمین لبش رو داخل دهانش برد و با خجالت گفت:
_ ولی...اخه...
یونگی دوباره نگاهش رو از ظرف های غذا گرفت و به جیمین خجالت زده داد. لبخندی به چهره بانمک پسرش زد و خواست چیزی بگه که یک نفر پرسید:
"این کیه؟!!
نگاه همه از جمله یونمین، سمت چانگ برگشت. یونگی با دیدن ظاهر اون مرد و دسته گلی که توی دستش بود، با اخم پرسید:
+ شما؟!
چانگ بدون توجه به یونگی رو به جیمین، بار دیگه سوالش رو تکرار کرد:
"این کیه؟!!
+ دوست پسر فعلیش و همسر آینده اش....حالا تو جواب بده، کی هستی؟!
افراد داخل کافه، بار دیگه برای رفتار یونگی غش و ضعف رفتن.
"جیمین! راست میگه؟!
مرد با تن صدایی که رفته رفته بلند میشد از پسر متعجب و تا حدی ترسیده پرسید و چند قدم جلو اومد، که یونگی سریع جیمین رو پشت خودش کشید.
این مرد اعصاب نداشته اش رو داشت ذره ذره پودر میکرد و دیگه کنترل خودش برای نزدن مشتی توی صورت اصلاح کرده اش سخت شده بود.
البته آتش خشمش خیلی بیشتر شعله کشید وقتی اون مرد اسم پسرش رو به زبون آورد....!
با اخمی غلیظ، با جدیت گفت:
+ اول از همه، آقای پارک! بعدش، تو همونی هستی که مزاحم پسرم میشدی؟! فکر گفتم جیمین بار ها بهت گفته که دوست پسر داره. پس چرا فقط بیخیال نمیشی و نمیری؟!
چانگ که از فاصله نزدیک جیمین و یونگی حسابی کفری شده بود با حرص گفت:
"هی! از جیمین فاصله بگیر!
با حالتی عصبی سمت یونگی یورش برد، که با شدت به سینه مرد مو سفید برخورد کرد...!
بعضی ها چشم هایی درشت و دهانی o مانند بهشون خیره بودن و بعضی ها هم با دست دهان شون رو پوشاندن و به همدیگه و دراما مقابلشون نگاه کردن.
استرس و نگرانی مثل شاخه های پیچک دور پزشک می چرخید و خفه اش میکرد. از شدت اضطراب چنگی به دست مشت شده یونگی زد و همین لمس ناچیز مثل آرامبخش وارد خون مرد مشکی پوش شد.
+ برای آخرین بار میگم. از جیمین فاصله بگیر. اگه بفهمم مزاحمش شدی، از راه قانونی وارد عمل میشم!
از بین دندان های چفت شده اش غرید و رو به دوست جیمین گفت:
+ لطفا به حراست خبر بدین
دکتر به خودش اومد و سری تکون داد و با حراست تماس گرفت.
.
.
حالا اون مرد توسط حراست از بیمارستان بیرون انداخته شده بود و یونگی روبه روی پسرش نشسته بود و با لبخند به غذا خوردنش نگاه میکرد.
از طرفی بقیه افراد حضور در کافه که یا از اول دراما اونجا بودن یا وسط هاش، با لذت به عشق بین دو مرد نگاه میکردن. حتی اونها هم متوجه اون حجم عظیم از عشق خالصانه ای که توی نگاه یونگی بود، شده بودن.
جیمین که حالا خیالش آسوده بود و دیگه مثل چند دقیقه قبل استرس نداشت، با لذت از غذایی که مردش براش آماده کرده بود، میخورد.
دوستش چند دقیقه ای میشد که به بهونه؛"باید به مریض ها سر بزنم"، دو مرد رو تنها گذاشته بود.
+ کیتن...
جیمین با لپ های باد کرده نگاهش کرد و گفت:
_ هوم؟
+ بابت شلوغ کاری چند دقیقه پیش متاسفم بیبی. ولی مجبور بودم
جیمین غذاش رو قورت داد و با لبخند گفت:
_ عیبی نداره
لبش رو گزید و خودش رو جلو کشید و با صدای آهسته ای گفت:
_ راستش خیلی سکسی بودی....
یونگی ابتدا با چشم های گرد شده بعد با لبخند آدامسی نگاهش کرد. جیمین هم با لب هایی که همچنان اسیر دندان هاش بود، به مرد لبخند زد.
یونگی منویی که روی میز بود رو برداشت و مقابل صورتش هاش خودشون گرفت و با شیطنت گوشه لب پزشک جوان رو بوسید.
جیمین با گونه هایی سرخ، سرش رو پایین انداخت و غذاش رو خورد. یونگی هم با لبخند و لذت نگاهش کرد. عاشق وقت هایی بود که گونه های برجسته پسر گل می انداخت و با خجالت میخندید. در اون حالت بیش از اندازه دوست داشتنی میشد.
+ شیفتت تموم شد میام دنبالت
_ نه...شیفتم ۱۲شب تموم میشه
+ چرا؟
_ یکی از دکتر ها امروز نمیتونه بیاد، ازم خواسته امشب رو بجاش بمونم
+ اوووو، پسرک من خیلی مهربونه
مرد با شیفتگی گفت و چتری های بلند پزشک رو پشت گوش فرستاد.
+ پس ۱۲ میام دنبالت
_ نیاز نیست. خودم میام.
+ ۱۲ میام دنبالت
جیمین خنیدید و سری تکون داد.
.
.
.
.
حالا که داشت فکرش رو میکرد، اصلا نباید قبول میکرد تا شیفت اون دکتر رو پر کنه!
حس میکرد یک نفر کل بدنش رو زیر مشت و لگد گرفته و به قصد مرگ کتکش زده....
البته میتونست خیلی خسته تر از اینی باشه که الان هست، ولی مردش برای تایم شام بازم براش غذا آورده بود و یه بغل محکم بهش هدیه داده بود و تا وقتی اونجا بود کلی زیر گوش پزشک، نجوا های عاشقانه کرده بود.
همون ۱۵دقیقه تایم شام برای جیمین کافی بود تا با کار های مردش حسابی انرژی بگیره.
یونگی حکم یه کابل شارژ رو داشت!
با دیدن ساعت که ۱۲ شب رو نشون میداد، کش و قوسی به بدنش داد و رپوش سفیدش رو درآورد.
موهاش رو باز کرد و احساس سبکی رو به سرش هدیه داد.
بعد از جمع و جور کردن اتاق، ازش خارج شد.با دیدن یونگی که به ماشین تکیه داده و به در ورودی بیمارستان خیره شده، لبخند پهنی زد و سمت مرد رفت.
یونگی با دیدن کیتن لوسش که با لبخند سمت میومد، دستاش رو باز کرد و جیمین با کمال میل توی آغوش همیشه باز مرد فرو رفت.
+ خسته نباشی پسرک کوچولو
جیمین مثل گربه خودش رو لوس کرد و لپش رو به سینه مرد مالید.
یونگی با لذت خندید و موهای بلند پسرش رو نوازش کرد.
+ کیتن هوا سرده، باید سوار بشیم
_ یکم دیگه
جیمین با صدایی که توی آغوش مرد خفه به گوش میرسید گفت.
یونگی با لبخندی که انگار قصد پاک شدن از روی صورتش رو نداشت، موهای ابریشمی پسر رو بوسید و حلقه دست هاش رو تنگ تر کرد.
جیمین با بیشتر حس کردن گرمای وجود مرد، لبخند زد صورتش رو عقب کشید.
هر دو با لبخند به هم نگاه میکردند و یونگی خم شد و مثل همیشه گنج لب های سرخ پزشک رو بوسید.
+ دیگه سوار شو بیبی. نمیخوام سرما بخوری
جیمین که انتظار یک بوسه کامل رو داشت، با حواس پرتی سری تکون داد و سوار شد.
_ آیششش...حالا حتما باید اون قانون مسخره رو میذاشتی؟!
تو دلش به خودش غر زد و اخمی کرد. دلش حسابی برای بوسه های نرم عاشقانه مرد تنگ شده بود، ولی تخس تر از اونی بود که بخواد درخواستش کنه. مخصوصا وقتی خودش این کارو منع کرده بود....
ماشین پشت چراغ قرمز توقف کرد و همون لحظه جیمین با اخم سمت مرد برگشت.
یونگی با دیدن اخم پسرش، آب دهنش رو قورت داد و با تردید پرسید:
+ چیزی...شده..؟
جیمین مثل بچه ها لج گرفت و نق زد:
_ چرا دیگه بوسم نمیکنی؟!
یونگی چند بار پلک زد و گفت:
+ چی؟
_ چرا دیگه بوسم نمیکنی~
یونگی سعی کرد خنده اش رو در مقابل این کیتن خشمگین کنترل کنه.
محض رضای خدا...جیمین مثل بچه های سه ساله که انگار براش بستنی نخریدی، داشت نق میزد!
+ پسرک نازم بوس میخواد؟
جیمین با لب هایی جلو اومده و چهره ای مظلوم سر تکون داد.
+ متاسفم بیبی کوچولو. الان نمیشه. پشت فرمونم
چهره جیمین وا رفت و ادای گریه کردن درآورد. یونگی با صدای بلند خنیدید و سمت خونه روند...
.
.
.
بعد از پارک کردن ماشین توی پارکینگ ساختمان، جیمین با اخم و لب هایی آویزون پیاده شد و سمت آسانسور رفت.
+ دارم با یه بچه ۵ساله قرار میزارم؟
یونگی با خنده از خودش پرسید و سمت پسر لوسش رفت.
در آسانسور باز شد و دو مرد واردش شدن.
جیمین با اخم از توی آینه به یونگی خندان زل زده بود.
+ یکم دیگه صبر کن کیتن. چیزی که میخوای رو بهت میدم
اخم جیمین غلیظ تر شد و چشم غره ای نثار مرد کرد.
+ اصلا مگه من اجازه دارم لب های شما رو ببوسم قربان؟!
_ از الان به بعد،...اره
+ خیلی هم عالی
با باز شدن در، جیمین با شتاب سمت در خانه رفت و رمز رو زد.
یونگی به عجله پسر خنیدید و پشت سرش وارد شد.
جیمین وسط سالن ایستاده و منتظر شد مرد کامل وارد شود.
_ خب. زود باش بوس منو بده
چشم هاش رو بست و لب هاش رو غنچه کرد و منتظر لب های باریک مردش موند.
یونگی بی صدا خندید و صورت پسر رو قاب کرد. بلخره قرار بود لب های پفکی پسرش رو بعد از مدت ها لمس کنه....پس باید بهش حق داد که هیجان زده باشه.
همون جوری که جیمین دلش میخواست، نرم لب های غنچه شده اش رو بوسید. جیمین لبخند دندان نمایی تقدیم مرد کرد که باعث شد لپ هاش توی دست یونگی پف کنه.
+ کیوتچه
یونگی با حرص گفت و بار دیگه لب هاش پسر رو به بازی گرفت......
.
.
.
.
.
.
.
.
.
بلو رایتر💙🦋
نمیدونم چرا کاور فیک اصلا به دلم نمیشینه.....
*آه کشیدن*
پس عوضش کردم:>
فکر میکنم این جدیده بهتر باشه....*سردرگم*اگه دوست داشتید اکانت رو فالو کنید:]♡
بوس بهتون بلوبری ها،.....مراقب خودتون باشید♡
من برم انتقام رو آپ کنم
*دویدن سمت فیک دیگر*جیرینگ جیرینگ🌝👇⭐
YOU ARE READING
Versatile boy [Yoonmin]~|completed
Fantasy_ دوسِت دارم + .....ولی...من استریتم..... ↴ేخلاصه •پارک جیمین پزشکی که بخاطر اجبار پدربزرگش به دهکده ای کوچک میره تا برای ۶ماه دکتر عمومی اونجا باشه.... همه چی از نظر جیمین داغون و افتضاح بود، تا اینکه.....با مین یونگی آشنا میشه:) (این فیکشن جزو بچ...