~07~

1.8K 334 18
                                    

×چند وقته همش حس میکنم یکی دنبالم میکنه....
ناهیون گفت و قلپی از نوشابه اش رو نوشید. آقای نام ایل اخمی کرد و گفت:
_ جدی؟
× اره
+ منم همین حس رو داشتم. مخصوصا شبا..... همش یه سایه پشت سرمه!
ناهیون نگاهش رو از صفحه گوشی جدا کرد و سرش رو بالا آورد و حرف هیونا رو تایید کرد:
× دقیقا!
_ چرا زودتر بهم نگفتین!
×+فکر کردیم خیالاتی شدیم
_ بازم باید بهم میگفتین

.
.
‌.
.
.

× خب... پس گفتین، یه کسی بچه هاتون رو تعقیب میکنه. درسته آقای نام ایل؟
جونگ کوک پرسید و آقای نام ایل سری تکون داد.
یونگی که کنار جونگ کوک ایستاده بود، با شنیدن حرف های آقای نام ایل اخمی کرد.
+ نگران نباشین. تا وقتی جونگ کوک هست این دهکده تو آرامشه
"خیلی ممنون جونگ کوک
× شما هم نگران نباشین. سعی کنین بیشتر کنارشون باشین
_ باشه....من دیگه میرم. فعلا
یونگی سری تکون داد و جونگ کوک نیم خیز شد.
+ خب...نظرت چیه؟
یونگی پرسید و رو به روی جونگ کوک نشست‌:
× راستش جلوی آقای نام ایل نگفتم تا نگران نشه.....ولی این هفتمین نفره که اینجور گزارشی رو بهم داده.....
+ واقعا؟!
× اره.... حتی معلم جیسو هم گفته شب ها که میخواد به خونه برگرده، سایه ای رو پشت سرش میبینه.
+ به چیزی مشکوکی؟
× راستش این اولین باره که توی دهکده اینجور موردی پیش اومده. تا جایی که تحقیق کردم، این چیز یا شخص فقط دنبال افراد جوانه.....
+ که اینطور....واسه گشت امشب، من میام
× اوه باشه

.
.
.
.
.

جیمین مدام مثل مرغ سر کنده توی خونه میدوید.
_ تنبل خان! زودباش حاضر شو!
جیمین با حرص رو به تهیونگ گفت و مرد کوچک تر بدون هیچ عکس العملی کانال های تلوزیون رو بالا و پایین کرد:
_ مگه با تو نیستم دراز!
+ جلسه واسه دو ساعت دیگه‌ست!
_ خب که چی؟
+ محض رضای فاک! از اینجا تا کافه وان نایت -کافه آقای نام ایل- فقط ۱۵دقیقه راهه!
_ بازم دلیل نمیشه لباس نپوشی
+ از خدا صبر میخوام
جیمین چشمی چرخوند و دوباره به اتاقش برگشت.
یکدفعه عربده زد:
_ چی بپوشمممممممممممم
+ آیش ترسیدم
تهیونگ دستش رو روی قلبش گذاشت و به اتاق نگاه کرد:
+ یه روز خودم خفه ات میکنم
_ جرئتش رو نداری، ولی مشتاقانه منتظر اون روزم
تهیونگ با حرص دندون هاش رو روی هم سابید و روی مبل دراز کشید. مشخص بود با این جلسه یهویی شب درازی در پیش داشتن. خواست یه چرت چندین دقیقه ای بزنه که به لطف عربده و جیغ های جیمین به فنا رفت....

.
.
.
.

جیمین با قر ریز سمت کافه میرفت. تهیونگ برعکس دوستش، زیاد مشتاق نبود‌. جونگ کوک هنوز جوابش رو نداده بود.
برای اولین بار از ته قلب عاشق یکی شده بود، ولی جواب "نه" شنیده بود.
جیمین با چهره ای شاداب وارد شد و با صدای بلندی گفت:
_ سلام به همگی!
بقیه که دور بزرگترین میز کافه نشسته بودن، جیمین و تهیونگ برگشتن و با لبخند ازشون استقبال کردن.
= به موقع اومدین
رئیس هوبی با خوشرویی گفت. جیمین با دیدن صندلی خالی کنار یونگی، سریع کنارش نشست.
_ سلام رئیس مین
+ ...سلام...
تهیونگ با دیدن جونگ کوکی که بهش زل زده بود، دست پاچه شد و کنار جیمین نشست.
_ خب واسه چی یهو جلسه برگزار کردین؟
جیمین پرسید و جین جواب داد:
÷ نمیشه بهش گفت جلسه. بیشتر به دورهمی دوستانه ست
بقیه سری تکون داد و همون لحظه آقای نام ایل با سینی پر از لیوان های آبجو به جمع شون ملحق شد:
"اینم از آبجو!
هر کسی یه لیوان برداشت و بعد از زدن لیوان هاشون به هم، اون مایه سرد رو وارد گلوشون کردن.
= کسب و کار چطوره؟ بعد جشنواره تغییری توی فروش‌تون ایجاد شد؟
خانم چوی با همون صدای بلندش گفت:
"وای رئیس هوبی! باورت نمیشه که چقدر عتیقه فروشی نازم شلوغ شده!
هوسوک با لبخند سری تکون داد و مادر بزرگ یونگی ادامه داد:
"بندر اینقدر شلوغه که جای سوزن انداختن نیست
نامجون لیوان آبجو رو از لب هاش فاصله داد و گفت:
#اینقدر رستوران شلوغه که وقت نمیکنم لحظه ای روی صندلی بشینم و استراحت کنم. حتی وقتی یونگی هم میاد کمک، بازم به سفارش ها نمیرسیم
لبخند هوسوک هر لحظه بزرگ تر میشد. واقعا خوشحال بود که قضیه جشنواره و مسابقه همچین نتیجه خوبی داشت و کسب و کار دهکده بهتر شده بود.
یکدفعه نگاه هوسوک روی تهیونگی افتاد که از وقتی اومده بود، یک کلمه هم حرف نزده بود!
= خب تهیونگ چه خبر؟ ساکتی
تهیونگ یکدفعه سرش رو بالا آورد و با دیدن نگاه بقیه که روش قفل شده بود، هول کرد. با لبخند مصنوعی گفت:
× اوه...چیزی نیست
جونگ کوک در حالی که لیوان رو سر میکشید به تهیونگ نگاه کرد. تهیونگ شبیه تهیونگ چند روز پیش نبود. دیگه پرشور و پرحرف نبود. خبری هم از لبخند های مستطیلیش نبود....
جیمین نگاهی به حال نه چندان خوب دوستش کرد و دستش رو از زیر میز روی ران تهیونگ گذاشت و نوازش کرد.
تهیونگ لبخند ریزی به صورت جیمین پاشید.
"یونگی، یه آهنگ مهمون کن!
آقای نام ایل گفت و بقیه با لبخند سر تکون داد.
+ جدی؟ میخواین یونگی براتون اجرا کنه؟!
همه یک صدا "اره" بلندی گفتن و یونگی همون طور که بی صدا میخندید، بلند شد و سمت سکوی چوبی که طرف دیگه کافه بود رفت.
اون سکو مخصوص یونگی بود، چون شب های خاصی از هفته برای مشتری ها اجرا میکرد.
جیمین با هیجانی که یکدفعه به جونش افتاده بود، به یونگی نگاه کرد. قرار بود تا چند دقیقه دیگه کراشش اجرا داشته باشه!
یونگی صندلی روی سکو گذاشت و بعد از برداشتن گیتار مشکی رنگش روی صندلی جا گرفت.
+ خب، میخواین امشب چی بخونم؟
بقیه به هم نگاه کردن و مشغول فکر کردن شدن.
اون حالتی که یونگی نشسته بود و موهای سیاه رنگش روی چهره سفیدش ریخته بود و گیتار بین دست های جذابش جا گرفته بود، جیمین رو وادار میکرد به رویا هایی که ممکن بود هیچ وقت با یونگی تجربه نکنه، فکر کنه.
_ آهنگ favorite crime
همه سمت جیمین برگشتن، ولی نگاه جیمین به چهره متعجب یونگی بود.
بعد از چند ثانیه بقیه با لبخند تایید کردن و منتظر نواختن یونگی شدن.
صدای گوش نواز گیتار توی فضای ساکت کافه پیچید.
جیمین حس میکرد روحش با اون صدای گیتار به لرزش در اومده.
انگشت های کشیده یونگی با مهارت روی تای های نامرئی به حرکت در میوند و ملودی جذاب و غمگین رو مهمون گوش ساکنین کافه میکرد.

Versatile boy [Yoonmin]~|completedKde žijí příběhy. Začni objevovat