کل مسیر با جیغ های جیمین و صدای بلند تهیونگ طی شد. دو پسر کل اتفاقاتی که توی این دو هفته افتاده بود رو برای هم تعریف کردن. یونگی چند باری شک کرد که بجای دو هفته، نکنه دوسال از هم دور بودن؟!
سه مرد وارد رستوران شدن و طبق عادتِ جیمین، سر میز کنار پنجره نشستن.
طولی نکشید که نامجون نزدیکشون شد تا سفارش شون رو بگیره:
= سلام
_ سلام هیونگ!
× سلام
= اوه، شما مهمون جیمین هستین؟
× بله
_ تهیونگ، این نامجون هیونگه!نامجون به لحن ذوق زده و پر انرژی جیمین خندید و خودش رو معرفی کرد:
= کیم نامجون هستم
× تهیونگ...کیم تهیونگ
= خب چی میخورین پسرا؟
_ هیونگ به سوکجین شی بگو بهترین هاشو بیاره!
= باشهنامجون با خنده گفت و از اون سه نفر دور شد.
_ جذاب بود مگه نه؟!
جیمین خودش رو جلو کشید و مشتاق به تهیونگ زل زد. تهیونگ ریز خندید و تند تند سری تکون داد و گفت:
× آره! قدش چقدر بلند بود!
_ وایسا تا جین هیونگ رو ببینی! مثل مدل ها جذابه! قد اونم بلنده....اوف نزار به شونه های پهنش اشاره کنم!
× واو! دلم میخواد زودتر ببینمش!یونگی با چهره ای کاملا پوکر به جیمین و تهیونگ که داشتن مثل بچه های دبیرستانی که کراش زدن، پشت جین و نامجون حرف میزدن، نگاه میکرد.
_ دلت رو خوش نکن مرد..... نامجون و جین همسر همدیگه ان
× چی؟!
تهیونگ با صدای بلندی گفت و باعث شد بقیه مشتری ها با تعجب نگاهشون کنن.یونگی غیر مستقیم دستش رو روی صورتش گذاشت تا کسی اون رو همراه این دوتا دیوونه نبینه.
× درسته که زود کراش میزنم....ولی متاسفانه قبل از اومدن یکی رو دیدم خیلی جذاب بود!
جیمین خندید و گفت:
_ نیومده رو یکی کراش زدی؟!
× اخه خیلی جذاب و هات بود......
_ کی بود حالا؟ بگو شاید بشناسم
× امممم...نمیدونم...اسمش-
= اینم از سفارش شمانامجون غذا های رنگارنگ و خوشبو رو روی میز چید و با لبخند معروفش که چال های عمیق گونه اش رو نشون میداد دور شد.
تهیونگ با دیدن غذا ها به کل مسئله کراش جدیدش رو فراموش کرد و حس کرد اگه تا سه ثانیه دیگه این غذا ها وارد معده اش نشه، توانایی اینو داره که تمام افراد داخل رستوران رو قتل و عام کنه!
یونگی فعلا بیخیال مسئله هیونا و ناهیون شد و بعد از خداحافظی از دو پسر که هنوزم داشتند حرف میزدن، از پیش شون رفت.
.
.
.تهیونگ خودش رو روی مبل های کرمی رنگِ خونهِ جیمین رها کرد ناله بلندی سر داد:
+ آهههههه خسته شدم
_ اره. کل روز رو بیرون بودیمجیمین سریع لباس هاش رو عوض کرد و کنار تهیونگ نشست:
_ خب
+ چی خب؟
_ راجب کراش جذاب و هاتت بگو
تهیونگ دستش رو روی قلبش گذاشت و با حالت دراماتیکی گفت:
+ باورت نمیشه..... اونقدر زیبا و کیوت بود که میتونستم محکم توی بغلم فشارش بدم و گاز بزرگی از لپ هاش بگیرم!
_ جدا؟
+ اوهوم.....خیلی با ملاحظه و مهربون بود. منو تا مطب رسوند.
_ واو چه جنتلمن
+ باید هیکل فاکی سکسی شو میدیدی! عضله هاش نزدیک بود آستین لباس فرمش رو پاره کنه!
_ وایسا-....لباس فرم؟
+ اره پلیس بود
_ ....پلیس....جوون بود؟
+ اره. فک کنم همسن بودیم...ولی چهره اش بچه تر میزد.
_ ....چشم هاش درشت و موهاش مشکی؟
+ ....اره....
_ لبخند خرگوشیِ کیوت؟!!
+ آره!
_ فاک! تو رو جونگ کوک کراش زدی؟!
+ اره اسمش جونگ کوک بود!
_ فاک فاک! تو رو جونگ کوک کراش زدی لعنتی!
+ .....خیلی بده؟
_ نمیدونم.... جونگ کوک برادر کوچک نامجونه
+ برادر های کیم زیادی جذابن
_ درسته
+ الان چه علفی باید بخورم؟!
ESTÁS LEYENDO
Versatile boy [Yoonmin]~|completed
Fantasía_ دوسِت دارم + .....ولی...من استریتم..... ↴ేخلاصه •پارک جیمین پزشکی که بخاطر اجبار پدربزرگش به دهکده ای کوچک میره تا برای ۶ماه دکتر عمومی اونجا باشه.... همه چی از نظر جیمین داغون و افتضاح بود، تا اینکه.....با مین یونگی آشنا میشه:) (این فیکشن جزو بچ...