~21~

1.3K 244 17
                                    

+ پسرا...رسیدیم
یونگی اعلام کرد و بعد نگاهی به پسرش انداخت که با لپ هایی پف کرده خوابیده بود. تهیونگ بینی کوک رو بوسید و باعث شد پلیس جوان بینیش رو چین بده.
÷ بیدار شو توله خرگوش
کوک خمیازه ای کشید و با چشم های براقش به تهیونگ نگاه کرد.
× رسیدیم؟
÷ آره
کوک به اطراف نگاه کرد و سری تکون داد.
یونگی درِ طرف جیمین رو باز کرد با لذت به پسری که به کیوت ترین شکل ممکن خوابیده بود نگاه کرد.
+ کیتن
با انگشتش تار های طلایی رنگ پسر رو از صورتش کنار زد و گونه اش رو نوازش کرد.
+ پسرم. رسیدیم
جیمین ملچ ملوچی کرد و با اخم ظریفی صورتش رو به دست یونگی تکیه داد و لپ هاش توی دست مرد پف کرد.
یونگی حس کرد قلبش بجای خون، اکلیلی پمپاژ میکنه!
محکم لب های براق جیمین رو بوسید و گفت:
+ بهتره قبل از اینکه بخورمت بیدار بشی کیتن لوس.
جیمین همچنان خواب بود. مرد فکر کرد جیمین کمبود خواب داره یا شاید قبل از حرکت یه کوه رو جابه جا کرده!
پسر رو براید استایل بغل کرد و وارد خونه ویلایی تهیونگ شد.
ته و کوک داشتن دم در ورودی بحث میکرد.
یونگی تشری بهشون زد و گفت:
+ هیشششش....جیم خوابه!
تهکوک سری تکون داد و کنار کشیدن تا هیونگ هاشون وارد خونه بشن.
با دور شدن یونگی کوک ادامه داد:
× گفتم میام.
÷ تو خسته ای بیب. استراحت کن. میرم انتشاراتی و سریع برمیگردم.
کوک پاش رو به زمین کوبید و دست به کمر با اخمی غلیظ که از نظر تهیونگ بینهایت با نمک بود اعتراض کرد:
× گفتم میخوام همراهت بیام. باید منو ببری.
÷ احیانا قرار نیست اونجا وی رو ببینی! فقط میرم نوشته ها رو به آقای کانگ میدم و میام.
× میام.
تهیونگ کلافه نفسش رو بیرون داد و دست به موهاش کشید.
× میام.
تهیونگ نگاهش کرد
× می.یام
÷ خرج داره
کوک اَبروش رو بالا انداخت. لبخند شیطانی دوست پسر نویسنده اش مهر محکمی به حدسیاتش زد.
خودش رو بالا کشید و گونه مرد رو بوسید.
÷ این حکم پول خورد داشت
کوک سعی کرد لبخندش رو کنترل کنه. یقه مرد رو توی مشتش گرفت و خودش رو بالا کشید و محکم و کوتاه لب های تهیونگ رو بوسید.
÷ پرداخت شد؟
تهیونگ فکر کرد و ‌گفت:
× هومممم....هنوز نه-
کوک با بوسه دیگه که روی لب های تهیونگ کاشت، حرفش رو قطع کرد. قبل از عقب کشیدن لیسی به لب های شیرین و خواستی مرد زد و بار دیگه پرسید:
× پرداخت شد؟
÷ درسته جناب بانی. پرداخت شد
تهیونگ سرش رو توی خونه انداخت و عربده زد:
÷ ما رفتیم!
یونگی که تازه جیمین رو روی تخت گذاشته بود در حال کشیدن ملافه روی بدن پسرش بود، با فریاد تهیونگ از ترس پرید، جیمین هم تو خواب لرزید و ناله ای کرد.
+ لعنت بهت تهیونگ!
تهیونگ خندید و با کوک سمت انتشاراتی رفت.

.
.
.

حدود یک ساعتی کنار جیمین خوابید و بعد سمت آشپزخونه رفت.
دوست داشت پسرش همیشه غذای های سالم و خونگی بخوره!
دستش رو شست و رو به تهیونگی که احتمال میداد الان باید توی انتشاراتی باشه گفت:
+ با اجازه
در یخچال رو باز کرد. با دیدن یخچال خالی شونه هاش پایین افتاد. سرش رو خاراند و به اطراف نگاه کرد.
+ یعنی باید برم خرید؟
لباس هاش رو عوض کرد و از خونه بیرون زد.

Versatile boy [Yoonmin]~|completedTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang