خسته، تشنه و گشنه پشت سر یونگی راه میرفت.
ظهر که رسیده بود سانچئون وقت نکرد ناهار بخوره و حالا چندین ساعت هم راه رفته بود و انرژی واسش نمونده بود.حس میکرد پاهاش غیر ارادی داره حرکت میکنه چون اگه دست خودش بود همین وسط خیابون بیهوش میشد!
_ کی میرسیم؟
+ چیزی نمونده
آسمون با رنگ های نارنجی و بنفش تزیین شده بود و منظره چشم نوازی رو به تصویر میکشید. خورشید نرم نرمک داشت غروب میکرد.+ رسیدیم
یونگی کلید مطب رو به جیمین داد و گفت:
+ اینم مطب. من دیگه میرم
جیمین متعجب به یونگی که داشت دور میشد نگاه کرد.
چنگی به مچ دست مرد زد و گفت:
_ کجا؟!یونگی با ابرو هایی بالا رفته سمتش برگشت و به دست هاشون نگاه کرد:
+ من کلی کار دارم. باید بهشون برسم.
_ ولی... من اصلا اینجا رو نمیشناسم!
+ خب چه ربطی به من داره؟!
_ کل روز رو بخاطر تو، توی روستا چرخیدم! از خستگی و گشنگی دارم میمیرم. نمی تونی همین جوری منو ول کنی!
+ من راهنمای شما نیستم
_ میشه حداقل بریم شام بخوریم؟مو مشکی یک تای ابروش رو بالا داد که باعث شد جیمین ادامه بده:
_ مهمون من. در ضمن برای پیدا کردن یه رستوران خوب بهت نیاز دارم
یونگی برای چند ثانیه فکر کرد. کیه که از غذای مجانی بدش بیاد؟ پس قبول کرد
+ اوکی. دنبالم بیا
جیمین ذوق زده پشت سر مرد راه افتاد..
.
._ رستوران WWH؟
جیمین نگاهی به تابلوی اسمی که بالای رستوران نصب شده بود انداخت.
وقتی نگاهش رو به یونگی داد با جای خالی مواجه شد.
_ کجا رفت!؟خلاصه دیگه به اون مرد نیاز نداشت، چون رستوران رو پیدا کرده بود.
_ خودش ضرر کرد. میخواستم واسش شام بگیرم. حالا دیگه نمی گیرمجیمین با لبخند وارد رستوران شد. نگاهی به اطراف انداخت که مرد قد بلندی سمتش اومد:
× به رستوران ورد واید هندسام خوش اومدین
مرد لبخند جذابی تحویل جیمین داد.خوش قیافه ست!
ولی اسم رستوران چرا اینقدر....عجیبه؟!اون مرد جیمین رو سر میز کنار پنجره راهنمایی کرد که صدای یونگی اومد:
+ هیونگ من اومدم تو برو
× ممنون یونگی
مرد سمت آشپزخونه رفت.
جیمین نگاهی به پیشبندی که تن یونگی بود انداخت. مارک WWH روی پیشبند دوخته شده بود._ اینجا کار میکنی؟
با چشم های درشت شده از تعجبش به یونگی زل زد و پرسید. مو مشکی چند ثانیه ای توی چشم های براق و درشت جیمین نگاه کرد و در آخر بدون توجه به سوال پسر گفت:
+ چی میل دارین؟
_ ...اممم....خوشمزه ترین غذای اینجا رو بیار. هنوزم مهمون منی. یادت که نرفته؟
+ معلومه که یادم نمیره. پس غذای امشب رو من انتخاب میکنیم
_ اوهوم
جیمین با لبخند سری تکون داد و یونگی به آشپزخونه برگشت.
YOU ARE READING
Versatile boy [Yoonmin]~|completed
Fantasy_ دوسِت دارم + .....ولی...من استریتم..... ↴ేخلاصه •پارک جیمین پزشکی که بخاطر اجبار پدربزرگش به دهکده ای کوچک میره تا برای ۶ماه دکتر عمومی اونجا باشه.... همه چی از نظر جیمین داغون و افتضاح بود، تا اینکه.....با مین یونگی آشنا میشه:) (این فیکشن جزو بچ...