~17~

1.5K 276 25
                                    

جین به همراه نامجون و هوسوک، رو به روی یونمین نشسته بود و اخم غلیظی بین اَبرو هاش جا خوش کرده بود. دست به سینه، یونگی و جیمین رو زیر نگاه تیزش قرار داد و مشغول آنالیز کردن دو مَرد شد.
جیمین که بخاطر نگاه جین معذب شده بود، با خجالت به اطراف نگاه کرد.
یکدفعه با سوالی که جین پرسید، بلاخره سکوت خفه کننده خونه شکست:
× خیلی وقته اینجایی؟
جیمین رو مخاطب خودش قرار داد. مو طلایی مکثی کرد و خواست حرفی بزنه که یونگی زودتر جواب داد:
+ فک نکنم نیاز باشه به این سوال جواب بده
× آها....خب..سوال بعد-
+ هیونگ چرا اینقدر سوال میکنی؟
نامجون هم که مثل همسرش دست به سینه نشسته بود، با خونسردی جواب داد:
÷ انتظار نداری که فکر های مثبت بکنیم.
هوسوک که تا اون لحظه کنار جین و نامجون ساکت نشسته بود گفت:
= من که خیلی دارم سعی میکنم مثبت اندیش باشم
+ منظورت-
جین دستش رو بالا آورد و حرف مو مشکی رو قطع کرد. بعد گلوش رو صاف کرد تا فرضيه و شواهد هارو بازگو کنه:
× فک کنم نیازه یه چیز هایی رو که به طرز مسخره ای واضحه رو توضیح بدم.
جین به مبلی که روی نشسته بودن اشاره کرد و گفت:
× اول اینکه این مبل چرا اینقدر بهم ریخته بود؟
بعد به لباس های جیمین اشاره کرد:
× دوم اینکه چرا لباس راحتی تنشه...و نکته قابل توجه اینکه که لباس های تو هم هست!
انگشت اشاره اش رو سمت صورت جیمین گرفت و ادامه داد:
× سوم اینکه چرا گردن و لب های این بچه کبوده مین فاکینگ یونگی!
انگشتش رو سمت چهره اخمو یونگی گرفت ک حرف آخر رو زد:
× چهارم....لب های خودت چرا ورم کرده و قرمزه؟!
جین با غرور، پوزخندی تحویل یونمین داد و یک تای اَبروش رو بالا انداخت و منتظر جواب شد. نامجون با تاسف گفت:
÷ واقعا انتظار نداری که به سناریو های پاک و معصوم فکر کنیم؟!
جیمین زیر چشمی به چهره درهم یونگی نگاه کرد. با استرس لبش رو گزید و با انگشت هاش بازی کرد.
جین که متوجه حالت جیمین شده بود، اخمش غلیظ شد و گفت:
+ یونگی یا میگی اینجا چه خبره یا بچه ام رو میبرم بیرون و ازش حرف میکشم!
جیمین مضطرب به نامجین و هوسوک نگاه کرد و بعد به یونگی.
یونگی آهی کشید و گفت:
+ باشه میگم....چون مطمئنم شب میای به خوابم و بهم میگی یا بهم میگی چی شده یا از دیک دارت میزنم
نامجون ریز خندید و نگاه چپ جین رو دریافت کرد.
+ خب‌‌‌‌.....من و جیم قرار میزاریم
× یعنی بردیش سر قرار و رسما دوست پسرت کردیش؟
یونگی مکثی کرد که جین غرید:
× نگو که نبردیش جلبک احمق!
_ هیونگ آروم باش....
جیمین سعی کرد پا در میونی کنه و جین هیونگش رو آروم کنه. ولی جین آتیشی تر از قبل بهش توپید:
× همین جوری بهش آسون گرفتی خر شده دیگه!
یونگی چشمی چرخوند و جیمین گفت:
_ حالا حتما نباید اینقدر رسمی پیش رفت.... هر وقت-
× جیمین!
جیمین آب دهنش رو قورت داد و با ترس گفت:
_ ..ب..بله...
قبل از اینکه جین بهش حمله کنه، نامجون دستش رو گرفت و گفت:
÷ نفس عمیق بکش جین....آروم باش
× اوف...آخرش از دست این دوتا بچه سکته میکنم....
به یونگی اشاره کرد و گفت:
× دیشب یه تار سفید تو موهام دیدم! همش بخاطر این جلبک احمقه. از بس که حرصم میده!
هوسوک با لبخند به یونمین نگاه کرد و گفت:
= تبریک میگم. بهم میاین
چهره در هم و مضطرب یونگی و جیمین، به وضوح شاد شد و جیمین زود گفت:
_ ممنون رئیس هوبی!
÷ منم تبریک میگم. بلخره یکی قلب این بچه رو رو با عشق گرم کرد
+ ممنونم واقعا!
هوسوک به مرغ و سوجو اشاره کرد و گفت:
= خب حالا وقتشه از خجالت این مرغ و سوجو ها در بیایم!

Versatile boy [Yoonmin]~|completedDonde viven las historias. Descúbrelo ahora