+ لعنت بهش! این بارون دیگه چی میگه؟!
تهیونگ غرغر کنان، به قدم هاش سرعت بخشید تا زودتر به رستوران کیم ها برسه.
_ آه واقعا دلم بارون میخواست
+ اخه قحطی خواسته بود؟! بارون؟!
_ تو چرا اینقدر از بارون بدت میاد؟
+ من از خیس شدن بدم میام!
جیمین چشمی چرخوند و چیزی نگفت.
وارد رستوران شدن. جین که روی یکی از صندلی ها نشسته بود با دیدن تهیونگ رو کرد به جونگ کوک و گفت:
÷ بیا دوست پسر درازت اومد
پلیس که پشت به تهیونگ نشسته بود، به ضرب برگشت و با دیدن دوست پسرش، فوری سمتش دوید.
+ چطوری بانی کوچولو؟
× خوبم
تهیونگ کوتاه لب های پاستیلی کوک رو بوسید و باعث جمع شدن صورت جین و جیمین شد.
قرار بود این دو کبوتر عاشق کم کم به هم نزدیک بشن، ولی الان یک هفته از جواب کوک گذشته بود و این دو نفر رسما دوست پسر هم بودن. تازه کل دهکده هم میدونستن!
÷ اینجا رستورانه! واسه انجام اینجور کارا برین تو اتاق!
نامجون از آشپزخونه بیرون اومد و خدارو شکر میکرد که تو این ساعت رستوران خالی از مشتری بود، وگرنه دیدن این صحنه ها براشون جالب نبود!
نامجون سلامی به تهیونگ و جیمین کرد و گفت:
= جین به نظرت نباید از مشتری ها سفارش بگیری؟
÷ این وظیفه توئه عزیزم
نامجون با تاسف سری تکون داد و بقیه افراد حضور در اونجا به زوج رو به روشون خندیدن.نامجون، سفارش ها رو، روی میز گذاشت و دور شد.
_ دستپخت جین هیونگ فوق العاده ست!
+ آه دقیقا
تهیونگ نگاهی به کوک که کنارش نشسته بود کرد:
+ تو نمیخوری؟
× من نهار خوردم
+ دیگه گشنه ات نیست؟
کوک خندید و گفت:
× غذات رو بخور کیم تهیونگ! من نمیخوام عضله هام رو از دست بدم
جیمین در حالی که نگاهش به اون دو قفل بود، لیوان رو نزدیک لب هاش کرد و قلپی از آب رو نوشید.
این دوتا دیگه داشتن شورش رو در میاردن. همش کاری میکردن که سینگل بودن جیمین مثل مشت بخوره تو صورتش!
_ من میخوام غذا کوفت کنم. پس ممنون میشم عاشقانه هاتون رو یه جای دیگه ادامه بدین
کوک ریز خندید و تهیونگ با پوزخند گفت:
+ نگران نباش، طرف دو سه روز دیگه شل میکنه
_ یعنی چی؟
+ همونی که میدونی
_ چرا حس میکنم تو چیزی میدونی که من نمیدونم؟!
+ تو هم میدونی...... ولی یادت نیست
_ وایسا ببینم-
همون لحظه در رستوران باز شد و هیکل تقریبا خیس یونگی توی دید اون سه نفر قرار گرفت.
× بارون یهو اومد
جونگ کوک خطاب به یونگی گفت و همین جمله برای شروع شدن غرغر های مو مشکی کافی بود.
مرد در حالی که به زمین و زمان فحش میداد کنار کوک، رو به روی جیمین نشست.
_ سلام رئیس مین
یونگی که غرق در غرغر هاش بود، بی حواس مثل گذشته گفت:
÷ سلام دکی
جیمین با شنیدن لقبش از زبون یونگی، لبخند پهنی زد.
× خب من دیگه میرم، شیفتم الان شروع میشه.
+ مراقب خودت باش.
بار دیگه کوتاه همدیگه رو بوسیدن و به چهره پوکر یونگی و چهره پر از انزجار جیمین توجه نکردن.
_ به مسیح قسم...یکبار دیگه این بازی های کثیف رو شروع کنی من و میدونم و با تو و اون خرگوش!
تهیونگ خندید و با خونسردی گفت:
+ منتظر روزی ام که تو با عشقت از این کار ها بکنی...هر چند که روز، زیاد دور نیست
تهیونگ نگاه شیطونش رو به یونگی و جیمین انداخت.
دو مرد ناشیانه قرمز شدن و هر کدوم سمتی رو نگاه کردن.
YOU ARE READING
Versatile boy [Yoonmin]~|completed
Fantasy_ دوسِت دارم + .....ولی...من استریتم..... ↴ేخلاصه •پارک جیمین پزشکی که بخاطر اجبار پدربزرگش به دهکده ای کوچک میره تا برای ۶ماه دکتر عمومی اونجا باشه.... همه چی از نظر جیمین داغون و افتضاح بود، تا اینکه.....با مین یونگی آشنا میشه:) (این فیکشن جزو بچ...