~36~

1.4K 245 34
                                    

در حالی که با حوله موهای خیسش رو خشک میکرد، از حمام خارج شد.
جیمین روی تخت دراز کشیده بود و با گوشیش ور میرفت. یونگی نیم نگاهی به پسرش انداخت و سمت کشو رفت تا لباس هاش رو برداره.
_ آخر هفته وقتت خالیه؟
+ واسه تو همیشه وقت دارم پتال
یونگی باکستر و شلوار گرمکن مشکی رنگی از توی کشو بیرون کشید و جیمین ادامه داد:
_ میخوام با دوست هام برم بیرون
+ و؟
_ اونا میخوان تورو ببینن. در ضمن منم میخوام همراهم بیای. همه با پارتنر هاشون میای.
+ باشه کیتن....حالا، کجا قراره بریم؟
_ گلف؟ یادمه همیشه آخر هفته ها میرفتیم گلف بازی کنیم.
جیمین با ذوق گفت و یونگی لبخندی بهش زد.
+ خیلی هم عالی.
_ راستی....تو گلف بلدی؟
یونگی که داشت شلوارش رو بالا میکشید، با تعجب سمت پسر برگشت و گفت:
+ من هر کاری رو میتونم انجام بدم! یادت رفته؟!
_ پس بلدی؟
+ معلومه که بلدم!
جیمین با هیجان وول خورد و گفت:
_ عالیه....ولی....
لحنش غمگین شد و باعث شد یونگی نگاهش رو بهش بده:
+ چیزی شده پسرم؟
_ تهیونگ هم بود. آخر هفته ها که میرفتیم....تهیونگ هم همیشه باهام میومد....
یونگی سمتش رفت و چهره وا رفته پسر رو قاب گرفت:
+ میخوای بهش بگیم بیاد؟
_ میتونه بیاد....؟
+ من باهاش حرف میزنم.
_ ممنونم
یونگی با لبخند مهربونی، پیشانی پسرش رو بوسید و
دوباره سمت کشو رفت تا پیراهنی به تن کنه.

.
.
.
.
.

÷الو؟
+ سلام تهیونگ
÷ سلام هیونگ. چه خبر؟ جیمین خوبه؟
+ همه چی خوبه، جیمین هم عالیه. راستش زنگ زدم یه چیزی ازت بخوام
÷ خب...چی هست؟
+ میتونی آخر هفته بیای سئول؟
÷ با کوک؟
+ آره
÷ آم...من که بیکارم. ولی باید با کوک حرف بزنم. حالا خبریه آخر هفته؟
+ یکی از دورهمی های جیمین و دوستاش....جیم دلش میخواست تو هم باشی
÷ اوه. پس سعی میکنم که حتما بیام
+ ممنون. خب پس منتظرتم
بعد از قطع کردن تماس، از اتاق خارج شد و به جیمینی که با شوگی بازی میکرد نگاه کرد.
_ باهاش حرف زدی؟
یونگی کنارش روی مبل نشست و جواب داد:
+ آره. گفت سعی میکنه خودش رو برسونه
جیمین ذوق کرد و توی آغوش یونگی لم داد.
_ دلم واقعا براشون تنگ شده.
+ میخوای....برگردیم، دهکده...؟
جیمین مکثی کرد و به فکر فرو رفت.
برگرده سانچئون؟
باید حسابی راجبش فکر میکرد....
یونگی که سکوت طولانی جیمین رو دید، با ناامیدی لبش رو زبون زد و بیشتر پسرک رو توی آغوشش کشید.
_ نمیدونم.....
بلخره جواب داد. یونگی لبخندی به چهره گیج و درهم پسرش زد و گفت:
+ عببب نداره کیوتم. ذهنت رو درگیر نکن.
جیمین نگاهش رو از شوگی گرفت و از پایین به یونگی نگاه کرد:
_ اگه نخوام برگردم. همین جا پیشم میمونی؟
مرد شقیقه اش رو بوسید و گفت:
+ معلومه میمونم. هر جا که تو باشی، منم هستم.
_ یعنی همین جا زندگی میکنیم؟
+ اگه تو بخوای. چرا که نه.
_ شغلت چی؟ یادمه خیلی به دهکده ات وابسته بودی. اصلا مادربزرگ رو میخوای چیکار کنی؟
یونگی خم شد و لب های پفکی پسرش رو بوسید و ساکتش کرد.
+ نگران اینش نباش. تو هر تصمیمی بگیری، من قبولش میکنم. میخوای اینجا زندگی کنی؟ منم تموم زندگیم رو به اینجا میارم. هر چند....
لبخند خبیثی زد و جیمین رو قلقلک داد و بین صدای خنده های شیرین پسرش ادامه داد:
+ زندگی من الان توی بغل منه.
گونه های نرم جیمین رو محکم بوسید و بهش اطمینان داد:
+ پس دیگه نگران این مسائل نباش باشه؟
جیمین با لبخند گنده ای سر تکون داد و محکم یونگی رو بغل کرد.
_ دوست دارم
+ من بیشتر
لبخند پزشک بزرگ تر شد و بوسه ریزی به گلوی مرد زد. یونگی با لذت پهلو پسر رو نوازش کرد و پیشنهاد داد:
+ بریم نامسان؟
جیمین با تعجب نگاهش کرد و گفت:
_ الان؟
+ آره
_ میدونی چقدر ترافیکه؟!
+ عیبی نداره
_ آه...باشه. بریم
جیمین مثل موشک سمت اتاق رفت تا آماده بشه. یونگی بی صدا بهش خنیدید و پشت سرش وارد اتاق شد....
.
.
.
بخاطر کمبود جا داخل آسانسور، یونگی، جیمین رو به خودش چسبوند. جیمین هم مثل بچه های دبستانی که به اردو برده شده بودن، با ذوق لبخندی ثابت روی لب هاش بود و به یونگی نگاه میکرد.
چهره اش اونقدر بامزه بود که باعث بشه یونگی بی صدا بهش بخنده.
در آسانسور باز شد و یونمین، همراه جمعیت خارج شدن. جیمین مثل فشفشه سمت لبه های برج دوید.
یونگی از پشت بهش نگاه میکرد و بدون توجه به بقیه می خندید.
+ صبر کن کیتن شیطون
جیمین کنار یکی از تلسکوپ های دیجیتالی ایستاده بود و با شوق گفت:
_ بدو بیا! بیا شهر رو ببینیم!
یونگی کنارش ایستاد و اجازه داد جیمین اول از داخل دوربین به منظره نگاه کنه.
صدای متعجب و بانمکی از خودش تولید و با هیجان هرچیزی رو که از دوربین میدید برای یونگی گزارش میکرد.
_ تو هم نگاه کن
یونگی در حالی که دستش رو از پشت دور کمر پسر حلقه کرده بود گفت:
+ اول تو نگاه کن پسرم.
جیمین سری برای تایید تکون داد و گفت:
_ واقعا ترافیکه! خیابون قفل شده! از اینجا همه چی معلومه
یونگی بوسه نرمی پشت گوش پسرش زد و سرش رو روی شونه جیمین گذاشت.
_ میشه رصدخانه هم بریم؟
+ حتما کیتن. امشب همه جا رو می گردیم.
جیمین ذوق کرد و خودش رو بین بازو های مرد که از پشت بغلش کرده بود، رها کرد.

Versatile boy [Yoonmin]~|completedWhere stories live. Discover now