یونگی بطری نوشیدنی رو طرف جیمین گرفت. جیمین با لبخند قبولش کرد و درش رو باز کرد.
در سکوت کنار هم زیر درخت نشسته بودن و به جمعیت نگاه میکردن.
هوا کم کم داشت سرد میشد و این چیزی نبود که جیمین واسش برنامه ریزی کرده باشه. حس میکرد باید لباس بیشتری میپوشید.
یکدفعه لرزی به بدنش افتاد و عطسه کرد.
یونگی نگاهش کرد و اخم کرد:
+ باید لباس بیشتر میپوشیدی
_ قرار نبود هوا اینقدر سرد بشه
+ بلخره
جیمین دوباره عطسه کرد. یونگی با نگرانی کامل طرفش برگشت و گفت:
+ میخوای برو خونه و لباس عوض کن
_ نمیخواد
+ ممکنه سرما بخوری
_ چیزی-
با عطسه ای که کرد حرفش قطع شد. اخم یونگی غلیظ تر شد و گفت:
+ خب؟ که چیزیت نمیشه؟!
_ این فقط چند تا عطسه ست!
+ نکنه سرما خوردی؟
یونگی طبق غریزه اش دستش رو روی پیشونی جیمین گذاشت تا ببینه پسر تب داره یا نه.
اما این صحنه به طرز فاکی برای جیمین آشنا بود
بوم!
یادش اومد. شبی رو که مست کرد بود.
داشت شیر میخورد که عطسه کرد و یونگی دستش رو روی پیشونیش گذاشت تا دمای بدنش رو چک کنه. بعدش.....
بوسیدش؟!
جیمین چشم هاش کمی گرد شد و به یونگی خیره شد. اون شب تو عالم مستی یونگی رو بوسیده بود! تازه اعتراف هم کرده بود! انگار جیمینی مست کارش بهتر از جیمین هوشیار بود.
البته جیمین اصلا ناراحت نشد. ته دلش کلی هم ذوق کرد. اون کراشش رو بوسیده بود.
ولی یونگی چی؟
حس یونگی اون لحظه چی بود؟
_ اون شب که مست کرده بودم....
یونگی دستش رو پایین آورد و منتظر به جیمین نگاه کرد:
_ کار خاصی انجام ندادم؟
+ ......نه....
_ ولی من بوسیدمت
+ ........تو، مست بودی..... درکت میکنم
_ دوست دارم
چشم های یونگی گرد شد و برای لحظه ای نفس بند اومد. جیمین ادامه داد:
_ اون شب بعد از اینکه بوسیدمت اینو گفتم
+ .....آه...گفتم که، تو مست بودی. حالت بد بود. نمی دونستی داری چیکار میکنی.
_ یعنی اصلا اون بوسه و اعتراف برات مهم نبود؟
جیمین سعی کرد لحن ناراحت و دلخورش رو مخفی کنه و تا حدی موفق هم بود.
یونگی چند ثانیه نگاهش کرد. اون شب وقتی جیمین گفت دوستش داره، یه چیزی ته دلش ریخت. با اینکه می دونست این جمله از سر مستی بوده، ولی بازم ذوق کرد....البته خیلی کم....خیلی خیلی کم
+ نه نبود. تو هم نمیخواد نگرانش باشی و بهش فکر کنی. وقتی آدم مسته این اشتباهات ازش سر میزنه
سعی کرد با لبخند به جیمین اطمینان بده. ولی پسرک چهره اش تغییری نکرد. یونگی میتونست غم رو توی حالت چهره اش ببینه.
جیمین اون لحظه داشت به این فکر میکرد: واسش مهم نبود. بوسه و اعتراف من....براش ارزشی نداشت
مقداری عصبانی شد. با حرص بطری رو به لبش نزدیک کرد و یک نفس همه مایع داخلش و سر کشید..
.جشنواره به خوبی و خوشی تموم شد. مسابقه آشپزی برگزار شد و طبق گفته های هوسوک، کلی فیلمبردار اومده بود!
جین مسابقه رو برد و اونقدر غذاش عالی و خوشمزه بود که کلی مشتری به رستورانش جذب شد.
همه چی عالی بود، جز رابطه چهار نفر....
تهیونگ و جونگ کوک
جیمین و یونگی
تهیونگ فکرکرده بود جونگ کوک غیر مستقیم عشقش رو رَد کرده.
اون شب، بعد از جواب کوک، دیگه اونجا نموند و به خونه برگشت.
یک راست خودش رو روی مبل پرت کرد و با صدای بلند گریه کرد. حس دختری رو داشت که تو روز ولنتاین با کلی ذوق و شوق برای کراشش شکلات درسته میکنه و بهش میده، ولی اون پسر با بیرحمی جعبه شکلاتش رو توی سطل اشغال می ندازه و ردش میکنه.
وضعیت جیمین هم دست کمی از تهیونگ نداشت. البته چون جیمین خیلی مغرور تر از این حرف ها بود، سعی میکرد به روی خودش نیاره. ولی در طول جشنواره مدام از یونگی فرار میکرد.
یونگی هم متوجه شده بود که جیمین نزدیکش نمیشه، باهاش ارتباط چشمی و کلامی برقرار نمی کنه. پیش خودش فکر کرد حتما بخاطر قضیه بوسه، معذب و خجالت زده شده. پس بهش زمان داد تا باهاش کنار بیاد.
بعد از برنده شدن جین توی مسابقه و تبریک گفتن، جیمین بلافاصله اونجا رو ترک کرد.
مستقیم سمت خونه رفت و واردش شد.
با شنیدن صدای هق هق های تهیونگ، با نگرانی به اطراف نگاه کرد تا اثری از دوستش پیدا کنه.
تهیونگ هنوزم روی مبل بود و خودش رو مثل جنین جمع کرده بود و گریه میکرد.
_ هی ته....چی شده؟
تهیونگ که انگار تازه متوجه جیمین شده بود، بلند شد و با صدای گرفته گفت:
+ بهش گفتم.....
_ چی رو به کی گفتی؟
+ به کوکی گفتم که دوستش دارم
_ ....خب.... چی گفت؟!
+ بهم گفت نه!
دوباره شروع کرد به گریه کردن. جیمین با اینکه حال خودش ریده بود، پیش تهیونگ نشست و کمرش رو نوازش کرد:
_ بهم بگو، دقیقا چی گفت
+ گفت هنوز حس خودش رو نسبت بهم نمیدونه، همیشه بهم میگفت تهیونگ....اون لحظه گفت هیونگ. گفت میخواد فکر کنه و خیلی گیج شده....اون غیر مستقیم بهم نه گفت
جیمین چشم هاش رو چرخاند و گفت:
_ اون فقط وقت میخواد تا فکر کنه! اصلا حرفی از نه گفتن نزده. انتظار داشتی سریع بگه بله بعد هم دیگه رو ببوسین بعد توی منحرف کار رو به تخت و اتاق برسونی؟!
+ بلد نیستی دلداری بدی، بلدی که ساکت باشی!
تهیونگ به جیمین پشت کرد و دوباره گریه کرد.
_ مثلا ۲۶سالته! عین دختر بچه های ۱۳ساله داری واسه کراشت گریه میکنی
+ خفه شو
_ بوسیدمش
+ کدوم بخت برگشته ای رو؟!
_ یونگی....
+ مثل اینکه وضعیت تو بهتر ماست
_ تو مستی!
+ پس جیمینی بوسیدش. نه تو
جیمین چشمی چرخوند و به پارکت کف خونه خیره شد
+ خب چیکار کرد؟ واکنشش چی بود؟
_ هه.....به چپش هم نبود. بهش گفتم دوستش دارم...بوسیدمش. اون گفت عیبی نداره باید فراموشش کنیم
+ چون مست بودی. تو ممکنه تو مستی حتی یونتان هم ببوسی.........هرچند، که یکبار این کارو کردی
_ منه لعنتی اون روز مست بودم
+ مثل اینکه هردو شکست خوردیم
_ .......
YOU ARE READING
Versatile boy [Yoonmin]~|completed
Fantasy_ دوسِت دارم + .....ولی...من استریتم..... ↴ేخلاصه •پارک جیمین پزشکی که بخاطر اجبار پدربزرگش به دهکده ای کوچک میره تا برای ۶ماه دکتر عمومی اونجا باشه.... همه چی از نظر جیمین داغون و افتضاح بود، تا اینکه.....با مین یونگی آشنا میشه:) (این فیکشن جزو بچ...