مقدمه

4.5K 409 48
                                    

سلام نیکی هستم😊
اول از همه یه توضیحاتی درباره‌ی فیک بدم
این فیک امگاورسه، تاریخی و فانتزیه

جنبه‌ی تاریخیش هیچ ربط و شباهتی به هیچ یک از برهه های تاریخی که شما باهاش آشنا هستید نداره در نتیجه کاملا تخیلی و فانتزیه.

امپرگ نیست.
کاپلش همونطور که نوشتم جیکوکه و فکر کنم معنیش توی کاپلای واتپد خودتون میدونید یعنی چی.

داستان پیچیده ای نداره و سادست
زیاد طولانی و زیاد کوتاه هم نیست
نه مثل گلدن طولانیه نه مثل پینک کوتاه

اگر با این ژانر مشکلی ندارید و این کاپل رو دوست دارید بسیار بسیار خوشحال میشم که من رو تا پایان فیک همراهی کنید

از پارت سوم چهارم هم برخلاف بقیه‌ی فیکام شرط ووت داریم
و همین دیگه💚

قسمتی از فیک:

"همسر پادشاه رو آوردن"
"همسرش هم اشراف زاده‌اس. جز این انتظاری نداشتم"
"چرا صورتشو پوشونده؟ نکنه ناقصه"
"پسر بیچاره باید تمام عمر بین دیوارهای قصر زندانی بشه"
"پادشاه یه مرد هوسباز خوشگذرونه...امیدوارم همسرش به فکر ما باشه"
"چی میشد اگر من جای اون بودم؟"
"کاش به حماقت پادشاه باشه که حداقل بتونه تحملش کنه"
"قول میدم مثل معشوقه‌ی قبلی پادشاه این پسر هم کمتر از یک‌ سال دیگه خودش رو از پنجره‌ی اتاقش حلق‌آویز میکنه"
"دلم براش میسوزه"
جونگکوک پلک‌هاش رو روی هم فشرد و نفس عمیقی کشید تا بغضی که در گلوش جا خوش کرده بود فرو ببره.
نمیخواست بشنوه.
نمیخواست بدونه.
اون‌ها بهش گفته بودن قراره قدرتمند ترین امگای کشور بشه.
بهش گفته بودن قراره توسط جفتش و تمام مردم کشور بهش عشق ورزیده بشه
پس چرا خوشحال نبود؟
چرا مردم انقدر از مردی که قرار بود باهاش ازدواج کنه متنفر بودن؟
چرا درباره‌ی جفتش اونطور حرف می‌زدن؟

𝐒𝐢𝐥𝐯𝐞𝐫 𝐒𝐡𝐚𝐝𝐞 | 𝐉𝐢𝐤𝐨𝐨𝐤Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon