پارت 42: حسودی!
جیمین وارد دفتر شد و بی مقدمه گفت: از کی تا حالا توی استخدام خدمتکارا هم دخالت میکنی؟
جونگکوک که مشغول مهر و امضا کردن دستورات سلطنتی بود سرش رو بلند کرد و نگاه متعجبش رو به مرد دوخت: چیزی شده؟
_اون دختره نایا اینجا چی میخواد؟ یکی از سربازا آوردش و گفت از صبح پشت در نشسته که راهش بدن و گفته باید با هوسوک ملاقات کنه چون یه شغل میخواد. تو این چرندیات رو بهش گفتی؟
جونگکوک به سرعت بلند شد: الان کجاست؟
بی توجه به شدت گرفتن رایحهی خشمگین جفتش سمت در رفت: باهاش بدرفتاری که نکردید؟
آلفا دست به سینه ایستاد و خبیثانه گفت: گفتم بندازنش توی زندان.
جونگکوک بهت زده به همسرش خیره شد: خدای من جیمین تو واقعا حسود و دیوانه ای. برو کنار.
آلفا رو از جلوی در کنار زد و سمت پله ها دوید.
از ساختمون خارج شد و دوان دوان خودش رو به سرعت به زندان رسوند.
مقابل نگهبان جلوی در ایستاد و مضطرب پرسید: اون دختر امگایی که تازه آوردن کجاست؟
مرد که متعجب شده بود گفت: اون مزاحمو میگید؟ توی یکی از سلولها انداختیمش. پادشاه دستور دادن که فردا تبعید بشه.
_خدای من جیمین عقلشو از دست داده. کلید سلولشو بده.
_ولی عالیجناب...
_جیمین هیچ کاری باهات نمیکنه نترس.
امگا گفت و مرد رو جلوتر از خودش داخل زندان هل داد تا دختر بیچاره رو آزاد کنن.
با دیدن نایا که بیخیال روی زمین خوابیده بود خنده ای کرد و سر تکون داد.
به مرد اشاره کرد در رو باز کنه و وارد سلول شد: مگه نگفتم فقط با هوسوک صحبت کن؟ من از قبل بهش اطلاع داده بودم که قراره بیای.
دختر با شنیدن صداش به سرعت سمتش برگشت و نشست.
با دیدن جونگکوک نفس آسوده ای کشید: بهشون گفتم ولی باور نکردن معرفی دارم و آخر هم بردنم پیش جفتت و اون گفت بندازنم زندان و تبعیدم کنن.
_به نظر نمیاد چندان ترسیده باشی.
_ترس نداره در هر حال قرار بود یه سفر مجانی باشه.
_بلندشو...متاسفانه سفرت عقب میوفته.
دختر خندید دست جونگکوک که سمتش دراز شده بود گرفت و بلند شد: جفتت چه مقامی داره؟ به نظر سربازا به حرفش گوش میدن.
جونگکوک همونطور که دستش رو نگه داشته بود از سلول خارج شد: اون فقط یه آلفای زورگو و حسوده بهش اهمیت نده.
YOU ARE READING
𝐒𝐢𝐥𝐯𝐞𝐫 𝐒𝐡𝐚𝐝𝐞 | 𝐉𝐢𝐤𝐨𝐨𝐤
Historical Fictionجونگکوک، پسر جوان اشراف زاده ای که بهش گفته شده زوج مقدر شدهی پادشاهه و باید برای ازدواج با اون مرد به پایتخت بره. پسری که از بدو ورودش به قصر متوجه میشه متعلق به اونجا نیست و تصمیم داره بجای اینکه سرنوشتش رو دست کائنات و بقیه بسپره، اون کسی باشه ک...