Part 24: Fear!

1.1K 317 229
                                    

پارت بیست و چهار: ترس

گرگ سیاه با شنیدن صدای برخورد قطره های بارون به شیشه‌ از خواب پرید.

خمیازه ای کشید و خواست سمت پنجره بره و تبدیل شه تا بازش کنه ولی به محض برگردوندن سرش با نگاه خیره‌ی مردی مواجه شد که کنارش دراز کشیده بود.

آلفا بعد از چندین روز بالاخره به حالت انسانی برگشته بود و حالا با نگاه نافذ و بی حسش جونگکوک رو نگاه میکرد.

با دیدن بیدار شدن جفتش، دستش رو تکیه گاه بدنش کرد نشست و به سردی گفت: تبدیل شو امگا.

جونگکوک دوست داشت فرار کنه.

می‌ترسید...

جفتش بالاخره بهوش اومده و اولین شخصی که در کنار خودش دیده، امگایی بود که فکر میکرد قصد کشتنش رو داشته.

مظلومانه زوزه ای کشید و بلند شد.

خواست عقب بره ولی دوباره صدای جیمین که این بار تحکم بیشتری داخلش بود توی گوشش پیچید: نشنیدی چی گفتم؟

بی توجه به نگرانی وحشتناکی که داشت به آرومی سر جاش موند و تبدیل شد.

به ملحفه‌ی سفید رنگ روی تخت چنگ زد و در حالی که سرش رو پایین انداخته بود که با پادشاه چشم تو چشم نشه بدنش رو پوشوند.

صدای پوزخند مرد رو شنید ولی اهمیتی بهش نداد.

در تمام اون مدت اونقدر تحقیر شده بود که دیگه هیچ توهینی براش مهم نبود.

بدون اینکه سرش رو بلند کنه به دستهاش خیره موند.

رایحه‌ی تنباکوی مرد به سرگیجه‌ی خوشایندی‌ مینداختش و در ازاش اضطراب چشمگیری بهش میداد.

دست کوچک و سرد آلفا زیر چونه‌اش نشست و سرش رو بلند کرد.

به چشمهاش خیره شد و در حالی که گونه‌اش رو نوازش میکرد با صدای گرفته‌اش پرسید: فکر کنم از سالم موندنم چندان خوشحال نیستی امگا‌.

چیزی داخل قلب جونگکوک فرو ریخت و بغضش رو به سختی فرو داد.

کاش جیمین بهش حمله میکرد و همدیگه رو تا جای ممکن میزدن ولی انقدر خونسرد رفتار نمیکرد.

نفس بریده ای کشید و به آرومی جواب داد: م...متاسفم...

_نیازی به تاسف نیست. در هر حال تاوانش رو پس میدی

جیمین با همون لحن گفت و دستش رو عقب کشید.

از روی تخت بلند شد و در حالی که سمت کمد لباس‌هاش میرفت ادامه داد: از امروز داخل اتاق من اقامت داری. فقط زمانی که معلمت میاد حق داری از جلوی چشمم دور شی و بدون اطلاع به من یا هوسوک به تنهایی جایی نمیری. متوجه شدی؟

𝐒𝐢𝐥𝐯𝐞𝐫 𝐒𝐡𝐚𝐝𝐞 | 𝐉𝐢𝐤𝐨𝐨𝐤Where stories live. Discover now