Part 14: Silk!

1.5K 368 261
                                    

پارت چهاردهم: ابریشم!

پ.ن: سرعت شما توی رسوندن ووتا شگفت انگیزه بخدا! برای پارت بعد 100 ووت لازم داریم و میدونم زود میرسونید😂💚
♧♧♧

تهیونگ با نگاهش جونگکوک و مردی که شنیده بود معلمشه رو دنبال کرد و ابرویی بالا انداخت.

تنها بیرون میرفتن؟ اگر برادرش متوجه میشد خودش رو از نگرانی می‌کشت و مطمئنا قرار بود سال‌ها سر امگای بیچاره غر بزنه.

شونه ای بالا انداخت.

در هر حال به اون ربطی نداشت.

دست جنا و تیرا که همراهش بودن رو محکم تر گرفت و وارد ساختمون قصر شد.

وارد سالن اصلی شد و با دیدن هوسوک که وسط سالن رژه می‌رفت خنده ای کرد: اینطوری مشکوک تر به نظر میرسی.

هوسوک که جوری غرق افکارش بود که رایحه‌ی پسر رو هم احساس نکرده بود از جا پرید و دستش رو روی قلبش گذاشت: شیسان مقدس...منو ترسوندید عالیجناب.

_دیدم که جونگکوک داشت از ساختمون خارج می‌شد.

هوسوک خنده‌ی ساختگی ای کرد: حتما اشتباه دیدین. جونگکوک توی اتاقش داره استراحت میکنه چون...چون سرش درد میکنه...آره سرش درد میکنه.

تهیونگ خندید و سری تکون داد: باشه فهمیدم سرش درد میکنه آروم بگیر. در هر حال‌..جشن ماه به زودی برگزار میشه و برای این اومدم که درباره‌اش صحبت کنیم.

صدایی از پشت سرش جواب داد: من مسئول برگزاری اون هستم.

قلب بتا از تپش ایستاد و دوباره با سرعت بیشتری شروع کرد.

نفس عمیقی کشید، بابت اینکه نمیتونست رایحه ها رو احساس کنه به خودش لعنتی فرستاد و به آرومی سمت آلفای پشت سرش برگشت.

جین ابرویی بالا انداخت و ادامه داد: سر عالیجناب و مشاورشون با امور کشور شلوغه و هوسوک هم وظایف دیگه ای به عده‌اش گذاشته شده برای همین برگزاری جشن به عهده‌ی منه چه کمکی می‌تونم بهتون بکنم؟

پسر کوچکتر لعنتی به شانسش فرستاد و سری تکون داد: مهم نیست. فقط میخواستم اطلاع بدم من نمیتونم توی جشن ماه شرکت کنم و نیازی نیست تشریفات خاصی برای حضورم ترتیب بدید. ف...فقط مادرم و بچه ها شرکت میکنن.

_چرا؟

آلفا پرسید و وقتی متوجه شد پاسخ این سوال ربطی به اون نداره ادامه داد: عالیجناب حتما از حضور پیدا نکردنتون ناراحت میشن و دلیلشو میخوان.

تهیونگ در سکوت به مرد خیره موند. باید چی میگفت؟ نمیتونه توی مراسم همراه بقیه به گرگش تبدیل شه؟ نمیخواد به گرگش تبدیل شه؟

بعد از مدتی آهی کشید دست جنا و تیرا رو رها کرد: برید بازی کنید.

و بعد از دور شدن بچه هاش رو به جین ادامه داد: همسرم قراره هیتش رو بگذرونه و باید کنارش بمونم به کمکم نیاز داره.

𝐒𝐢𝐥𝐯𝐞𝐫 𝐒𝐡𝐚𝐝𝐞 | 𝐉𝐢𝐤𝐨𝐨𝐤Donde viven las historias. Descúbrelo ahora