Part 32: Wounds!

1.2K 326 264
                                    

پارت سی و دو: زخم ها!

(توضیحات آخر پارت رو بخونید)

_آب...

هوسوک با شنیدن صدای گرفته ای که داخل گوشش پیچید به سرعت کتابی که در حال خوندنش بود زمین انداخت. از جا پرید و خودش رو به جونگکوک رسوند.

با دیدن چشم‌های نیمه بازش در حالی که سعی داشت به گریه نیوفته کنار امگا نشست و با ملایمت دستش رو روی صورتش کشید: خدای من... بهوش اومدی.

جونگکوک نگاه گیجش رو اطرافش چرخوند و زیاد طول نکشید که متوجه شه داخل قصره.

_اینجا... چی میخوایم؟

خیلی آسیب دیده بودی برای همین نتونستیم بهوش بیاریمت. مجبور شدیم با کالسکه برگردونیمت و تمام مسیر بیهوش بودی. تشنه‌ای؟ الان میگم برات آب بیارن‌.

این رو گفت و سمت در رفت.

بعد از باز کردنش به سربازی که پشت در بود اشاره کرد: برو پزشک رو بیار. به خدمتکار ها هم بگو آب و پوره حاضر کنن عالیجناب بهوش اومدن.

و داخل اتاق برگشت.

دوباره کنار جونگکوک نشست و بهش خیره شد.

منتظر بود که ازش چیزی بپرسه، به گریه بیوفته یا حداقل بخواد روآن رو ببینه تا بکشتش ولی اون پسر فقط بدون هیچ حرفی سر جاش مونده بود.

بعد از مدتی آلفای زیتونی به آرومی پرسید: چیز دیگه ای نیاز نداری؟

_نه.

_هنوز چندتا استخون شکسته دا...

جونگکوک حرفش رو قطع کرد: چه بلایی سر افرادم اومد؟

_سالمن. آین یه مقدار نیاز به مراقبت پزشک داشت که بهش رسیدگی شد.

_نامجون؟

_حالش خوبه ولی همراه ما نیومد. با ارتش سمت اوتارو رفت تا کنار جیمین باشه.

هوسوک متوجه شد با آوردن اسم جیمین چیزی داخل نگاه امگا تغییر کرد.

پسر سرش رو چرخوند و به پنجره خیره شد.

آلفا طبق معمول انتظار داشت رایحه‌ی تلخ جونگکوک داخل اتاق بپیچه با این وجود وقتی چیزی حس نکرد اخمهاش رو در هم کشید.

طوری که توجه پسر کوچکتر رو جلب نکنه کمی جلو رفت و بیشتر بو کشید از گرگش هم کمک گرفت ولی وقتی چیزی حس نکرد، اضطراب عجیبی داخل سینه‌اش پیچید.

چرا امگا رو حس نمی‌کرد؟

چطور باید از جونگکوک میخواست که رایحه‌اش رو آزاد کنه که خیالش راحت شه؟

در حال فکر کردن بود که با شنیدن ضربه ای که به در خورد بلند شد و به آرومی گفت: لطفا بیا داخل.

𝐒𝐢𝐥𝐯𝐞𝐫 𝐒𝐡𝐚𝐝𝐞 | 𝐉𝐢𝐤𝐨𝐨𝐤Where stories live. Discover now