پارت ۲۶: رازها
جونگکوک نگاهش رو از دونه های درشت و پر مانند برفی که از پشت شیشه به خوبی میدید گرفت و بدن گرم جفتش رو بیشتر در آغوش کشید.
آلفا به طرز عجیبی وقتی خواب بود بیشتر بوی عطر چای سبز میداد و رایحهی تند تنباکو رو کمتر حس میکردی.
ناخودآگاه سرش رو بین موهای مرد فرو برد و نفس عمیقی کشید که صدای خندهی آرومش رو شنید: توله گرگ لجباز من از عطر آلفا خوشت میاد؟
جونگکوک بدون هیچ حرفی از توی گلو هومی گفت که آلفا بیشتر در آغوشش فرو رفت و دستهاش رو محکم دور بدنش پیچید: امگای گنده.
_راضی نیستی از داشتن این امگا؟
_میدونی که از همه برام دوست داشتنی تری.
جونگکوک ناخوداگاه طعنه زد: حتی از معشوق قبلیت؟
مرد بزرگتر اخمهاش رو در هم کشید و از آغوشش خارج شد.
شونهاش رو گرفت مجبورش کرد به پشت بخوابه و در حالی که بی توجه به برهنه بودنشون روش خیمه زده بود گفت: اجازه نداری خودتو با اونا مقایسه کنی.
دستش رو روی پهلوی پسر کوچکتر قرار داد و سرش رو کمی کج کرد که موهاش از کنار شونهاش پایین ریخت: تو جفتمی. شیسان تو رو برای من مقدر کرده...من متولد شدم که متعلق به تو باشم و تو بخاطر من متولد شدی.
دستش رو بین موهای امگا فرو برد و در حالی که نوازششون میکرد گفت: اگر این احساسمو به اندازهی کافی بهت نشون میده باید بگم اگر زمانی که با سارو یا نامجون بودم تو رو میدیدم به هیچ وجه ردت نمیکردم.
جونگکوک با گستاخی مختص به خودش جواب داد: چون پادشاهی و میتونستی هردومونو باهم داشته باشی؟
جیمین خندید: بیا فرض کنیم من میتونستم این کارو انجام بدم. فکر نکنم تو راضی میشدی که همسرتو با یکی دیگه تقسیم کنی.
امگا به آرومی پلکی زد و زیرلب گفت: الان دارم این کارو میکنم...با...خواهرم.
مرد بزرگتر خم شد و گونهاش رو بوسید: فقط کافیه بهم بگی نمیخوای بعد از تولد بچه رابطهی دیگه ای در کار باشه.
_اگر امگا باشه...تاج و تختت وارث میخواد.
_یه امگا میتونه پادشاه باشه. کسی که باید فرزندمو ولیعهد کنه من و توییم. من اشتباه پدرمو تکرار نمیکنم...اولین بچه حتی اگر امگا یا زن باشه حکومت منو به دست میگیره.
_مردم میتونن قبولش کنن؟
مرد بزرگتر لبخندی زد و سر تکون داد: قبلا...پادشاه امگا هم داشتیم. و اگر ولیعهد یه دختر بود...خب میتونه اولین پادشاه زن باشه. مگه خودت نگفتی قوانین برای تغییرن؟
جونگکوک کمر جفتش رو پایین کشید و بی توجه به اینکه حالا وزن آلفا کامل روی بدنش افتاده بود دوباره گفت: پس دیگه جز من...با کسی نباش.
YOU ARE READING
𝐒𝐢𝐥𝐯𝐞𝐫 𝐒𝐡𝐚𝐝𝐞 | 𝐉𝐢𝐤𝐨𝐨𝐤
Historical Fictionجونگکوک، پسر جوان اشراف زاده ای که بهش گفته شده زوج مقدر شدهی پادشاهه و باید برای ازدواج با اون مرد به پایتخت بره. پسری که از بدو ورودش به قصر متوجه میشه متعلق به اونجا نیست و تصمیم داره بجای اینکه سرنوشتش رو دست کائنات و بقیه بسپره، اون کسی باشه ک...