Part 10: I won!

1.2K 349 286
                                    

پارت 10: من بُردم!

پ.ن: چون میدونم ته پارتو نمیخونید...برای پارت بعد به 82 تا ووت نیاز داریم با تشکر😁

♧♧♧

_ کجا میری؟

جیمین از جونگکوک که با خوشحالی از پشت میز بلند شده و در حال خارج شدن از سالن غذا خوری بود پرسید و پسر جواب داد: سربازخونه.

پسر بزرگتر آهی کشید و بلند شد.

به توجه به نگاه های متعجب بقیه به دنبال جفتش دوید و بالاخره، بیرون از سالن تونست بهش برسه و یقه‌ی لباسش رو محکم بگیره: تو هیچ‌ جا نمیری. به اتاقت برمیگردی و استراحت میکنی جونگکوک.

امگا چرخی به چشم‌هاش داد و بعد از آزاد کردن یقه‌ی لباسش سمت پادشاه چرخید. سینه به سینه‌اش ایستاد تا نشون بده که قد بلندتری داره و جواب داد: زخم‌هام دیگه خوب شدن. توی اتاق هم حوصله‌ام سر میره و ناری هم مدام میخواد غر بزنه.

مرد آهی کشید.

از روز گذشته که خانواده‌ی جونگکوک به قصر اومده بودن، پسر با دیدن خواهر و برادرهاش به یاد بی پروایی های گذشته‌اش افتاده بود و تمام وقتش رو با مبارزه کردن و خوش گذروندن همراه اون‌ها می‌گذروند. بی توجه به اینکه پادشاه تمام مدت با دیدن رفتارهاش با نگرانی بهش خیره میشه و حتی وقتی در دفترش مشغول به کار هست هرازچندگاهی از پنجره به محوطه‌ی قصر نگاهی میندازه تا مطمئن شه جفتش در سلامت به سر می‌بره و حال خوبی داره.

_حرفم تغییر نمی‌کنه جونگکوک. دیروز اجازه دادم با خانواده‌ات وقت بگذرونی ولی الان باید استراحت کنی و حتی اگر نمیخوای به اتاقت برگردی هم میتونی با من به کتاب خونه بیای.

پسر کوچکتر زیرلب زمزمه کرد: چه حوصله سر بر.

و پادشاه ابرویی بالا انداخت: شنیدم چی گفتی امگای گستاخ.

ولی جونگکوک بی تفاوت از کنارش رد شد و مسیرش رو از جایی که می‌رفت عوض کرد.

وقتی هردو وارد کتابخونه شدن امگا پشت یکی از میزها نشست و پرسید: کتاب سرگرم کننده هم دارید؟

جیمین خنده ای کرد: منظورت از سرگرم کننده چیه؟

_ استراتژی های جنگی، تاریخ جنگ های قبلی یا همچین چیزی. داستان هیجان انگیز هم اگر باشه خوب میشه.

پادشاه ابرویی بالا انداخت و در حالی که سمت یکی از قفسه ها می‌رفت گفت: نظرت درباره‌ی کتاب‌های آموزشی ای که به زودی باید شروع به یاد گرفتنشون کنی چیه؟

_ گفتی...د بعد از ازدواج.

جونگکوک وقتی متوجه شد نزدیک بود رسمی صحبت کردن رو کنار بذاره گفت و جیمین خنده ای کرد: از روز اول بهت گفتم نیازی نیست باهام رسمی حرف بزنی. در ضمن قبلا هم باهام غیر رسمی صحبت کردی.

𝐒𝐢𝐥𝐯𝐞𝐫 𝐒𝐡𝐚𝐝𝐞 | 𝐉𝐢𝐤𝐨𝐨𝐤Where stories live. Discover now