پارت دوم: مشکی.
_ جونگکوک بیدار شو.
پسر امگا با شنیدن صدای ناری از خواب پرید و با گیجی به اطراف نگاه کرد.
کمی طول کشید تا به یاد بیاره که دیگه توی قصر اقامت داره و آهی کشید
با کرختی نشست آهی کشید و با صدای گرفته پرسید: حمام حاضره؟
_ بله. ولی قبلش باید عصرانه رو صرف کنید.
_ بهت گفتم اینطوری حرف نزن
دختر آهی کشید و بی توجه به چیزی که جونگکوک گفته بود سینی حاوی چای و نون شیرین کنارش رو روی تخت گذاشت: بجای آزار دادن من میان وعده اتو بخور
_ فقط همین؟ باورم نمیشه دارن باهام اینطوری رفتار میکنن
_ من ازشون اینو خواستم. میدونم بیشتر نمیخوری
پسر چشم غره ای بهش رفت و مشغول خوردن شد.
بعد از تمام شدن چایش بی توجه به نون نصفه ای که توی ظرف مونده بود بلند شد و در حالی که لباس خوابش رو در میآورد گفت: فکر کنم دارم بیمار میشم. مدت زیادی زیر بارون بودم.
_ احتمالش کمه ولی اگر بخواید درخواست میکنم پزشک رو خبر کنن
جونگکوک آهی کشید و در حال پوشیدن لباسهاش گفت: بهت گفتم اینطوری حرف نزن
اجازه داد ناری موهاش رو به سادگی پشت سرش ببنده و بعد از اینکه دختر لباسهاش رو برداشت همراهش از اتاق خارج شد.
به محض خروج از اتاق هوسوک مقابلش ایستاد و سرش رو کمی خم کرد: من همراهیتون میکنم
_ ناری هست.
هوسوک نگاهی به دختر انداخت و بی توجه به چیزی که جونگ گفته بود جلوتر راه افتاد: ایشون به خوبی با قصر آشنایی ندارن و ممکنه مشکلی براتون پیش بیاد. در ضمن عالیجناب تاکید کردن هنگامی که حضور ندارن هرگز تنهاتون نذارم.
پسر آهی کشید و در حالی که دنبالش میرفت: میدونی هوسوک...حس میکنم شایعاتی که مبنی بر زندانی شدنم توی قصر پیچیده حقیقت داره.
_ شما زندانی نشدید عالیجناب.
_ پس دلیل این رفتار چیه؟
مرد آهی کشید: قربان شما در معرض خطرات زیادی قرار دارید. بهتره ازتون به بهترین نحو محافظت شه.
_ چرا؟
_ چرا باید ازتون محاظت شه؟
_ چرا من باید در معرض خطر باشم هوسوک.
مرد جوری که انگار داره جواب عادی ترین سوال ممکن رو میده گفت: چون شما همسر پادشاه هستید. از مسائل شخصیتون اطلاعی ندارم ولی مطمئنم خیلیا هستن که قبل از ازدواج سعی کنن شما رو به قتل برسونن. منسوب شدن به مقام امگای پادشاه چیز ساده ای نیست و فکر میکنم که خودتون هم این رو بدونید. من از چیزی نمیترسم برای همین مستقیم میگم؛ بعد از پادشاه شما مهم ترین مقام کشور هستید. در غیاب یا حتی مرگ ایشون شما پادشاه به حساب میاید و انتخاب ولیعهد و رهبری ارتش به عهده ی شماست. پادشاه قبل از رفتنشون حتی معلمانی رو برای شما استخدام کردن که بعد از اتمام مراسم ازدواج مشغول یادگیری مسائل مهم کشوری بشید.
VOCÊ ESTÁ LENDO
𝐒𝐢𝐥𝐯𝐞𝐫 𝐒𝐡𝐚𝐝𝐞 | 𝐉𝐢𝐤𝐨𝐨𝐤
Ficção Históricaجونگکوک، پسر جوان اشراف زاده ای که بهش گفته شده زوج مقدر شدهی پادشاهه و باید برای ازدواج با اون مرد به پایتخت بره. پسری که از بدو ورودش به قصر متوجه میشه متعلق به اونجا نیست و تصمیم داره بجای اینکه سرنوشتش رو دست کائنات و بقیه بسپره، اون کسی باشه ک...