پارت سی: امگا!
هشدار! این پارت حاوی خشونت و اشاره به صحنه های آزار دهندهاس لطفا اگر تمایلی ندارید نخونیدش!
پسر روی زانوهاش افتاده و از سرما به خودش میلرزید.
دستهاش به هم بسته و مچش زخمی و خونی شده بود.
از لباسهای فاخر و گرمی که قبل تر به تن داشت تنها پیراهن و شلوار ساده ای براش باقی مونده و موهای بلندش با شلختگی نصفه و نیمه توی صورتش ریخته بود با این وجود حتی خم به ابرو نمیآورد.
نگاهش رو روی صورت های خسته، زخمی و غمگین و نا امید افرادش چرخوند.
برای نجات اونها چه کاری از دستش بر میاومد؟
به چهرهی آینی که نسبت به سه روز پیش کبودی های بیشتری روی بدنش دیده میشد خیره شد و بغضش رو به سختی فرو برد.
میخواست قوی باشه و تا لحظهی آخر هم به همون شکل بمونه ولی امگای درونش تحملش رو از دست داده و بیتابی میکرد.
حتی امگا هم میخواست هرچه زودتر از اون شرایط نجات پیدا کنن چون تحمل اسارت نداشت ولی راهی براش پیدا نمیکرد
بعد از مدتی انتظار بالاخره روآن همراه یونگی از چادرش خارج شد و بی تردید سمت جونگکوک قدم برداشت.
مقابل پسر ایستاد و در حالی که با نوک کفشش چونهاش رو بالا میآورد با تمسخر گفت: متاسفم که زودتر نتونستم برای پذیرایی ازتون بیام سرورم.
_لعنت شیسان به تو روآن... تاوان کارتو پس میدی.
_و تو فکر کردی بدون دادن تاوان قتل برادرم میتونی از دست من فرار کنی؟
_سه روز گذشته و مطمئن باش جاسوسای ما به جفتم خبر اسارتمو رسوندن. هر بلایی دلت میخواد سرم بیار و ببین آلفام چطور گردنتو پاره میکنه.
مرد خندید: آلفات؟
چنگی به موهای جونگکوک زد و سرش رو عقب کشید: کسی که این مارکو روی گردنت گذاشته؟ فکر میکنی براش اهمیتی داری؟
روی یک زانو مقابل جونگکوک نشست: میخوای بهت نشون بدم هیچ کاری از آلفات بر نمیاد؟
بی توجه به چهرههای متعجب بقیه سرش رو توی گردن پسر فرو برد و قبل از اینکه جونگکوک بتونه کاری کنه با دندونهای بلند شدهاش محکم روی مارک پسر رو گاز گرفت.
امگا احساس میکرد بخاطر مارک شدن دوبارهاش در حال مرگه.
فریادی کشید و دست و پا زد تا خودش رو عقب بکشه ولی روآن دندونهاش رو بیشتر توی گردنش فرو برد و باعث شد فریاد جیغ مانندی از حنجرهی پسر خارج شه.
مارکی که آلفا روی گردنش زده بود فقط برای تحقیر کردن جونگکوک و جیمین بود.
وقتی یه امگا برای دومین بار از طرف شخصی جز جفتش مارک میشد فقط نشونگر این بود که آلفای خودش نتونسته از امگاش محافظت کنه و یه آلفای بی عرضه و بی لیاقته.

ESTÁS LEYENDO
𝐒𝐢𝐥𝐯𝐞𝐫 𝐒𝐡𝐚𝐝𝐞 | 𝐉𝐢𝐤𝐨𝐨𝐤
Ficción históricaجونگکوک، پسر جوان اشراف زاده ای که بهش گفته شده زوج مقدر شدهی پادشاهه و باید برای ازدواج با اون مرد به پایتخت بره. پسری که از بدو ورودش به قصر متوجه میشه متعلق به اونجا نیست و تصمیم داره بجای اینکه سرنوشتش رو دست کائنات و بقیه بسپره، اون کسی باشه ک...