Part 1: New Life

3.1K 471 160
                                    

پارت اول:

بارون بی رحمانه به سر و صورت مردان سوار بر اسب برخورد می‌کرد ولی از اون‌ها کاری در برابرش بر نمی‌اومد.

در میانه‌ی کاروانِ سواره ها، شخصی روی اسب سیاه رنگش نشسته و دست‌هاش دور بند چرمیِ افسار حیوون بیچاره مشت شده بود.

از اطراف تحت حفاظت بقیه‌ی سوارها قرار داشت و شنلش رو تا روی صورتش جلو کشیده بود.

با این وجود می‌دونست تمام تنش از برخورد بی رحمانه‌ی قطرات بارون خیس شده.

از بین اون افراد هیچکس رو بیش از چند روز نبود که می‌شناخت و قرار گرفتن بین رایحه‌ی بتا و امگاهای مختلف به سرگیجه می‌انداختش.

تا چند روز پیش فکرش رو هم نمیکرد که بالاخره باید از خانواده‌ی عزیزش جدا بشه و به جای جدیدی نقل مکان کنه.

ولی سرنوشت بازی متفاوتی نسبت به انتظاراتش براش تدارک دیده بود.

سرش رو کمی چرخوند و رو به مردی که در کنارش حرکت میکرد پرسید: چقدر مونده تا برسیم؟

مرد با شنیدن صدای پسر به سمتش چرخید: چیزی شده سرورم؟ به چیزی نیاز دارید؟

_ فقط خسته شدم

_ چیز زیادی نمونده قربان. فقط چند ساعت... وقتی آفتاب به میانه‌ی آسمون برسه ما هم به مقصد میرسیم.

جونگکوک، کلاه شنلش رو از روی صورتش عقب کشید با چهره ای که هیچ احساسی درونش منعکس نمیشد و بی توجه به قطرات آبی که از موهای خیسش روی صورتش جاری میشد گفت: بهشون بگو سریع تر حرکت کنن.

_ ولی عالیجناب...

با دیدن نگاه جدی پسر آهی کشید و سرش رو کمی خم کرد: اطاعت میشه سرورم.

سرعتش رو بیشتر کرد و از کنار بقیه گذشت تا به سوارهایی که جلوتر حرکت میکردن اطلاع بده که دستور دارن سرعتشون رو زیاد کنن

وقتی به پایتخت رسیدن هوا کامل روشن شده بود.

مردم مشغول فعالیت های روزانه اشون بودن و بارون بند اومده بود.

به همون زودی شهری که تا ساعاتی قبل مرده به حساب می‌اومد و قلمروی دزدان شب حساب میشد دوباره رنگ و بو گرفته و سر و صدای مردم از همه‌جای اون به گوش می‌رسید.

وقتی اون کاروان از سواره‌های سیاه پوش از میون مردم عبور می‌کرد، به سرعت دست از کار می‌کشیدن و مسیر رو برای حرکت اون‌ها باز می‌کردن.

در عوض کنار مسیر می‌ایستادن تا "امگای پادشاه" رو ببینن. حتی بعضی شامه‌اشون رو هم تیز کرده بودن تا شاید شانس به اونها روی بیاره و بتونن رایحه‌ی امگای سلطنتی رو احساس کنن. هرچند در ازاش رایحه‌ی اون‌ها برای پسر هیچ جذابیتی نداشت و تمام مدت بینیش رو از شدت زننده بودنشون چین داده بود.

𝐒𝐢𝐥𝐯𝐞𝐫 𝐒𝐡𝐚𝐝𝐞 | 𝐉𝐢𝐤𝐨𝐨𝐤Where stories live. Discover now