Part 34: Bad (Good) Decision!

1.2K 333 301
                                    

تصمیم بد (خوب) !

_اینجا رو یادت رفت تمیز کنی.

تهیونگ خطاب به یونگی گفت که پسر بزرگتر دندون‌هاش رو روی هم فشرد.

میدونست اشتباهش نابخشودنی بوده ولی دلیل نمیشد که دلش نخواد تهیونگ رو با دست‌های خودش خفه کنه.

جایی که برادرش گفته بود با حرص دستمال کشید و وقتی بتا با انگشت به نقطه‌ی دیگه ای اشاره کرد با خشم بهش خیره شد: هنوز لقبمو ازم نگرفتن حرومزاده بهتره مراقب رفتارت باشی.

_الان یه شاهزاده‌ی گدایی یونگی. چه احساسی داره؟ بهتر نبود لقبت رو هم میدادی؟

جین با لحن هشدار دهنده ای گفت: تمومش کن ته.

آهی کشید و رو به یونگی ادامه داد: ممنون لطفا دیگه برو...

بعد از خروج امگا از سالن با اخم به تهیونگ خیره شد: واقعا باید باهاش اینطوری رفتار کنی؟

_حقشه... اون و پدرش سالها من و مادرو تحقیر کردن. حالا ببین توی چه وضعیه تاگو ماه هاست از سرافکندگی پسرش حتی نمیتونه سرشو بالا بگیره و من چرا نباید بابتش خوشحال باشم؟

آلفا آهی کشید: دلم نمیخواد بین تو و دوست قدیمیم بایستم پس بیا این بحثو تموم کنیم.

_از اول دهن گشادتو درباره‌ی مسائل من و برادرم نباید باز میکردی.

سوکجین اخمهاش رو توی هم کشید و جلوی گرگش رو گرفت تا به بتا پرخاش نکنه.

آهی کشید: هیچوقت نمیتونیم درست صحبت کنیم؟

_یه زمانی درست صحبت می‌کردیم و تو تمام منو داشتی ولی تصمیم گرفتی بندازیش دور.

_مثل اونایی که از جفت سابقشون کینه دارن رفتار نکن تهیونگ تو خودت هم ازدواج کردی.

پسر کوچکتر پوزخندی زد: اوه جدی؟ و میتونم بپرسم تو که مارک منو روی گردنت داشتی که از این ازدواج تاثیری هم گرفتی؟ اصلا اهمیتی دادی؟ چرا باید این بحث تکراری رو دوباره پیش بکشی؟ الان خوشحال باش...همسرم ازم جدا شد و ترجیح داد منو به آلفای بی مسئولیتی مثل تو بسپاره. پس بحثمون نتیجه ای نداره فقط خوشحال باش که میتونی دوباره جسممو کنار خودت داشته باشی.

_احمقی که فکر میکنی من به قلبت نیازی ندارم. ولی حتی گرگت هم برای احساس کردن نمونده.

تهیونگ در حالی که چپ چپ به آلفا نگاه می‌کرد خطاب به هوسوک که بی حوصله گوشه ای لمیده بود گفت: میبینی دوستت چقدر خودخواهه؟ الان هم دنبال گرگمه نه خودم. روز به روز بیشتر ازت متنفر میشم سوکجین آفرین ادامه بده.

هوسوک ابرویی بالا انداخت و صاف نشست: منظورت چیه که گرگ نمونده؟ گرگش چشه؟

تهیونگ با یادآوری دروغی که به جین گفته بود کمی خم شد تا مرد چهره‌اش رو نبینه و با چشم و ابرو به هوسوک اشاره کرد تا حرفی نزنه ولی آلفا خبیثانه ادامه داد: آخرین بار سالم بود که...

𝐒𝐢𝐥𝐯𝐞𝐫 𝐒𝐡𝐚𝐝𝐞 | 𝐉𝐢𝐤𝐨𝐨𝐤Where stories live. Discover now