پارت 27: این عشقه؟
(آخر پارتو بخونید)
جونگکوک روی صندلی خودش جا گرفت و به اطراف نگاهی انداخت.
تکیه داد و با رضایت هومی کشید : بدون حضور نامجون همه چیز زیباتره. وقتی برگشت بهش میگم که نبودنش چقدر لذت بخش بود.
جیمین خنده ای کرد و در حالی که مقابلش مینشست جواب داد: اونقدر هم در روز باهاش رو به رو نمیشدی.
_هر روز سه بار مجبور بودم ببینمش. وقتی هم که...مس...م..موم شده بودی خب...
داخل ذهنش خودش رو بابت گفتن چنین چیزی سرزنش کرد به سرعت حرفش رو قطع کرد و نگاهش رو به میز مقابلش دوخت: متاسفم.
جیمین اخمهاش رو توی هم کشید.
دوست داشت بگه که واقعیت رو میدونه و نیازی نیست که جونگکوک خودش رو مقصر بدونه ولی دوست نداشت جفتش خوش رفتاریش رو بابت عذاب وجدان تعبیر کنه.آهی کشید و به آرومی دستهای پسر کوچکتر رو گرفت: قرار شد دیگه فراموشش کنی باشه؟ دربارهاش راحت حرف بزن عزیزم. وقتی مسموم شده بودم چی؟
_نامجون رفتار خوبی نداشت و...میدونم که حق داشت ولی من واقعا ترسیده بودم.
سرش رو پایین تر انداخت که جیمین دستهاش رو بلند کرد و به آرومی روی هر کدوم بوسه ای زد: حق نداشت. هیچکس حق نداره تورو اذیت کنه یا بترسونه. نامجون اون موقع چیکار کرد؟
_میشه دربارهاش صحبت نکنیم؟ اشتباه کردم که این بحثو شروع کردم...
آلفا سر تکون داد: مهم نیست ولی هروقت احساس کردی نیاز داری که صحبت کنی من کنارتم باشه؟
گفت و برای عوض کردن جو خبیثانه ادامه داد: در هر حال اومده بودیم که ببینیم چقدر از درساتو یاد گرفتی.
_ چرا نمیتونیم مثل بقیهی جفتا باشیم؟ پدرت از تاگو درس میپرسید؟
جیمین ملایم خندید: نه...میتونیم بعدش هر کاری که دوست داری انجام بدیم.
_بریم شکار؟
_هرکاری داخل قصر جونگکوک...
پسر کوچکتر چند ثانیه ای فکر کرد و زیاد طول نکشید که چشمهاش برق بزنه: میتونیم تبدیل شیم؟
آلفا بلافاصله سری به نشونهی تایید تکون داد و یکی از کتاب ها رو برداشت: پس شروع میکنیم.
کتاب رو باز کرد و بعد از دقیقه ای سکوت که برای جونگکوک با اضطراب سپری شد پرسید: مهم ترین حقوق شهروندی بتاها که توسط وزیر آرو در دورهی پادشاهی پدربزرگم تصویب شد؟
جونگکوک تلاش کرد به یاد بیاره ولی وقتی موفق نشد با نا امیدی آهی کشید.
پادشاه نیشخند موذیانه ای زد و در حالی که کتاب رو در دست داشت بلند شد: پنج تا از اقدامات خودسرانهی پادشاه ایسا که باعث سقوطش شد.
![](https://img.wattpad.com/cover/299532150-288-k662543.jpg)
STAI LEGGENDO
𝐒𝐢𝐥𝐯𝐞𝐫 𝐒𝐡𝐚𝐝𝐞 | 𝐉𝐢𝐤𝐨𝐨𝐤
Narrativa Storicaجونگکوک، پسر جوان اشراف زاده ای که بهش گفته شده زوج مقدر شدهی پادشاهه و باید برای ازدواج با اون مرد به پایتخت بره. پسری که از بدو ورودش به قصر متوجه میشه متعلق به اونجا نیست و تصمیم داره بجای اینکه سرنوشتش رو دست کائنات و بقیه بسپره، اون کسی باشه ک...