° شب عملیات °
اروین نگاهی به خانه ی کیارا کرد . افراد زیادی اطراف خانه نبودن ، وقتی از آروم بودن اوضاع مطمئن شد رو به سرباز هاش کرد و گفت :
_همگی سر جاتون مستقر شین ، باید برای هرچیزی آماده باشید .
همه سرباز ها سرشون رو به نشانه فهمیدن تکون دادن.اروین چیز مشکوکی رو حس میکرد ، یکجای کار مشکل داشت اما نمیتونست بفهمه چه مشکلی؟
با این حال نمیتونست عملیات و عقب بندازه ، بودجه زیادی رو برای اینکار کنار گذاشته بود .اروین _ لیوای ! آماده ای ؟
لیوای سرشو به نشانه مثبت تکون داد و گفت
_ آره ، من میرم . نیم ساعت هم طول نمی کشه!لیوای به خانه نزدیک شد و بالای دیوار حیاطش پرید.
از لبه دیوار داخل حیاط رو نگاه کرد ، حیاط خیلی بزرگی نبود و فقط دو نگهبان رو در حال چرت زدن ، سه تارو در حالی دید که مست بودن و خبری از دو نگهبان دیگه نبود . شاید باید صبر میکرد تا پیداشون بشه ، به عقب نگاه کرد و اعضای تیم و از دور دید که منتظر بهش نگاه میکردن .. فکر اینکه برگرده و به اروین بگه عملیات و انجام نداده باعث شد شکشو نادیده بگیره ._ لعنتی ! گور پدرشون .
با یک حرکت پایین دیوار پرید و نزدیک دو نگهبان در شد . قبل اینکه فرصت پیدا کنن لیوای رو ببینن ، لیوای شمشیرشو پشت گردنشون گذاشت و بی سرصدا دو نفرشون روی زمین افتادن .
از پشت درخت به اون سه نفر نگاهی انداخت .. هیچکدوم متوجه لیوای نشده بودن .. لیوای دستگاه سه بعدیش رو به درخت بزرگی وصل کرد و با یک چرخش نزدیک شد و گلوی هر سه نفرو با یک حرکت ساده برید و جنازه اونارو پشت درختی مخفی کرد .
به پنجره اتاقی که اروین گفت متعلق به کیاراست خیره شد .. ارتفاعش زیاد نبود ، حتی اگه زیاد بود هم مشکلی برای لیوای نداشت ، اون حتی تایتان های خیلی قدبلند رو هم سلاخی میکرد .
با دستگاه مانور خودشو به پنجره رسوند و قبل اینکه وارد بشه نگاهی به داخلش انداخت .اتاق تاریک و ساکت بود و یک نفر روی تخت خوابیده بود .
_ شب آخرتون بخیر شاهزاده خانم .
YOU ARE READING
me or marnie ?!
Fanfiction| تکمیل شده | فن فیک درباره لیوای آکرمن داستان بعد از زمانی که لیوای از دنیای زیرزمین خارج میشه و وارد گروه شناسایی میشه اتفاق میوفته.. بیشتر شخصیت ها داخل انیمه اتک ان تایتان هم هستن و فقط چند نفرو اضافه کردم .. اولین داستانیه که دارم مینویسم باها...