| تکمیل شده |
فن فیک لیوای آکرمن
داستان بعد از زمانی که لیوای از دنیای زیرزمین خارج میشه و وارد گروه شناسایی میشه، اتفاق میوفته..
بیشتر شخصیت ها داخل انیمه اتک ان تایتان هم هستن و فقط چند نفرو اضافه کردم ..
اولین داستانیه که دارم مینویسم باهاش مهرب...
از اون روزی که سرم داد زده بود تا الان باهاش حرف نزده بودم . مردک روانی .. اصلا دیگه دوستت ندارم !
دیگه چیزی نگفت ، اه .. یکم نازمو بکش حداقل .
لب برچیدم و رفتم تو اتاقم . روی تخت دراز کشیدم و مثل همیشه به سقف خیره شدم . لیوای فردا میره .. دلم نمیخواست با ناراحتی از هم خداحافظی کنیم ولی... به من چه اصلا هرچی میخواد بشه .. اگه اون اینطوری راحته پس به همین رفتار ادامه میدیم . اما نمیخوامممم انقد زود بره ، دلم براش تنگ میشه خب .. داشتم فکر میکردم چجوری باهاش خداحافظی کنم که یهو در باز شد و لیوای اومد تو .
_ هی ! اول در بزن .
_ باید با هم حرف بزنیم !
بی حوصله سرجام نشستم و منتظر نگاهش کردم .
لیوای هم صندلی گوشه اتاق رو برداشت و رو به روم نشست . تو چشمام زل زد و خیلی جدی گفت _ باید بهت یچیزی رو بگم .
_ بابت رفتارم ازت معذرت میخوام . من با خودم درگیر بودم و تموم سعیمو میکردم به کسی وابسته نشم .. من هرکسی رو که دوست داشتم از دست دادم .. ولی یکروز سر و کله تو پیدا شد و نتونستم جلوی خودمو بگیرم که دوستت نداشته باشم !
نفس عمیقی کشید و ادامه داد _ حالا تو اینجایی و من تا وقتی که زندم ازت محافظت میکنم .
از شدت احساساتی شدن بغض کرده بودم .. محکم دستامو دورش حلقه کردم و گفتم _ لیوای ! منم عاشقتم ..
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
دیگه اختیار اشکام دست خودم نبود .
صورتم و با دستاش قاب گرفت و گفت _ چرا گریه میکنی موسفید ؟
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.