زندگی با تو 12

191 20 10
                                    

دستمو زیر چونم گذاشته بودم و طبق معمول از پنجره به بیرون نگاه میکردم .

یک پروانه اونور شیشه داشت لابه لای گل ها پرواز می‌کرد . چه روز کسل کننده ای !

مشغول تماشای پروانه بودم که لیوای پرسید
_ گشنت نیست ؟

_ نه .

از اون روزی که سرم داد زده بود تا الان باهاش حرف نزده بودم . مردک روانی .. اصلا دیگه دوستت ندارم !

دیگه چیزی نگفت ، اه ..
یکم نازمو بکش حداقل .

لب برچیدم و رفتم تو اتاقم .
روی تخت دراز کشیدم و مثل همیشه به سقف خیره شدم .
لیوای فردا میره ..
دلم نمی‌خواست با ناراحتی از هم خداحافظی کنیم ولی...
به من چه اصلا هرچی میخواد بشه ‌.. اگه اون اینطوری راحته پس به همین رفتار ادامه می‌دیم .
اما نمیخوامممم انقد زود بره ، دلم براش تنگ میشه خب ..
داشتم فکر میکردم چجوری باهاش خداحافظی کنم که یهو در باز شد و لیوای اومد تو .

_ هی ! اول در بزن .

_ باید با هم حرف بزنیم !

بی حوصله سرجام نشستم و منتظر نگاهش کردم .

لیوای هم صندلی گوشه اتاق رو برداشت و رو به روم نشست .
تو چشمام زل زد و خیلی جدی گفت
_ باید بهت یچیزی رو بگم .

_ خب ؟

_ من اهل مقدمه چینی نیستم ..

_ ...

_ من عاشقت شدم !

سرجام خشک شدم .. الان چیشد؟
تپش قلبمو حس میکردم ..واقعا درست شنیدم ؟
لیوای گفت عاشق منه ؟

از جاش بلند شد و نزدیک من روی تخت نشست .

دستشو لای موهام فرو کرد و سرمو گذاشت روی سینش .

_ بابت رفتارم ازت معذرت می‌خوام . من با خودم درگیر بودم و تموم سعیمو میکردم به کسی وابسته نشم .. من هرکسی رو که دوست داشتم از دست دادم .. ولی یکروز سر و کله تو پیدا شد و نتونستم جلوی خودمو بگیرم که دوستت نداشته باشم !

نفس عمیقی کشید و ادامه داد
_ حالا تو اینجایی و من تا وقتی که زندم ازت محافظت میکنم .

از شدت احساساتی شدن بغض کرده بودم ..
محکم دستامو دورش حلقه کردم و گفتم
_ لیوای ! منم عاشقتم ..

محکم دستامو دورش حلقه کردم و گفتم_ لیوای ! منم عاشقتم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

دیگه اختیار اشکام دست خودم نبود .

صورتم و با دستاش قاب گرفت و گفت
_ چرا گریه میکنی موسفید ؟

میون گریه هام خندیدم _ چیزی نیست ، من فکر میکردم ازم متنفری !

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

میون گریه هام خندیدم
_ چیزی نیست ، من فکر میکردم ازم متنفری !

_ اشتباه کردی .

_ اونجوری که تو از اتاق پرتم کردی بیرون ، هرکسی بود همین فکرو میکرد .

_ وقتی بهم دست میزنی ، کنترل کردن احساسم سخت تر میشه ! اون لحظه که دستتو گذاشتی روی پیشونیم ، انگار مطمئن شدم که دوست دارم .

_ پس ارزششو داشت !

صورتشو آورد و همینجور که به لب هام خیره شده بود زمزمه کرد
_ شاید ..

و لب های داغشو روی لبام گذاشت و با خشونت بوسید . و این شیرین ترین طعمی بود که در تمام زندگیم چشیده بودم .

 و این شیرین ترین طعمی بود که در تمام زندگیم چشیده بودم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

هضم اتفاقی که افتاده بود برام سخت بود ..
واقعا خواب نمیدیدم ؟
حتی اگه خواب هم میدیدم هیچوقت نمی‌خواستم ازش بیدار شم .
دستامو محکم دور گردنش حلقه کردم .
هیچوقت تنهات نمیذارم لیوای !
من تا ابد باهاتم ..

me or marnie ?!Where stories live. Discover now