* لیوای *
از اسبم پیاده شدم و اونو به اصطبل بردم . موندم فرمانده ی احمق چه فکری با خودش کرد که وسط زمستون برنامه گشت و ریخت .
وارد خوابگاهم شدم . کاش زودتر این خونه ی لعنتی مارو آماده کنن . هیچ حوصله چارتا جوجه سرباز و ندارم !هارو _ سلام لیوای ! بالاخره برگشتی !
_ آاا... بقیه کجان ؟
_ الان وقت شامه همه رفتن آشپزخونه .
سرمو تکون دادم و گفتم _ بیا بریم .
سر ی میز نشستیم . هانجی که تازه رسیده بود با خستگی اومد کنارم نشست و سرشو گذاشت روی میز .
_ چته ؟ هرکی ندونه فکر میکنه صد تا تایتان کشتی !
_ اگه میتونستم یدونه از اون تایتان هارو گیر بندازم عالی میشد !
_ به خاطر این آرزوی تو نزدیک بود چند نفر از افراد خورده بشن .
_ ولی میتونستیم با تحقیق روی اونا یک قدم به سمت پیروزی بشر نزدیک بشیم . آه بیخیال ... باید برم به آینا سر بزنم .
میخواست بلند شه بره که سه تا دختر نزدیکمون شدن و با ذوق دور هانجی جمع شدن .
_ سلام هانجییی خوش اومدی ._ سلام بچه ها ! چطورین ؟
نگاهی بهشون کرد و گفت _ پس آینا و کورای کجان ؟
دخترا زیرچشمی به همدیگه نگاه کردن و هیچی نگفتن .
هانجی بلند پرسید _ گفتم آینا کجاست ؟
یکی از دخترا ترسیده گفت _ اون ... اون... رفت !
من _ هاا؟ کجا رفت ؟
_ ما نمیدونیم . امروز لباس هانجی رو به من داد و گفت ازش تشکر کنم و بعد رفت .
هانجی ماتش برده بود _ اوننن... توی.. این سرما ... کجا رفت ؟
_ فکر میکنم نمیخواست بیشتر از این مزاحم شما بشه .
یکی از دخترا اینو به من گفت و لبخند زد .
حالم ازش بهم خورد .از جام بلند شدم و رو به هانجی گفتم _ بلند شو باید بریم دنبالش بگردیم . اون جایی رو نداره که بره .
_ من مطمئنم که اون....
_ دهنتو ببند !
دختر با چشم های گرد شده بهم خیره شد و گفت
_ شما که فکر نمیکنین ما باعث شدیم اون بره ؟ اون با میل خودش رفت .کورای _ اتفاقا شما باعث شدین اون بره . شما اونو مجبور کردین .
کورای که پشت سر من بود این حرفو زد .
دختر با عصبانیت گفت _ معلوم هست داری چی میگی ؟ چطور میتونی مارو اینطوری بفروشی ؟ بعدشم تو خودت هم به اون گفتی مزاحم !
_ شما منو مجبور کردین..م..
_ بسه دیگه . وقت برای مسخره بازی های شما اسکلا نداریم .
YOU ARE READING
me or marnie ?!
Fanfiction| تکمیل شده | فن فیک درباره لیوای آکرمن داستان بعد از زمانی که لیوای از دنیای زیرزمین خارج میشه و وارد گروه شناسایی میشه اتفاق میوفته.. بیشتر شخصیت ها داخل انیمه اتک ان تایتان هم هستن و فقط چند نفرو اضافه کردم .. اولین داستانیه که دارم مینویسم باها...