(سال 844)
لیوای روی آخرین صندلی نشست و منتظر به بقیه اعضای گروه خیره شد .
بیخیال پرسید_ خب ... کاری با من داشتی؟اروین_ لیوای ...این خیلی برای تو زوده ، اما یک ماموریت هست که فقط از دست تو برمیاد .
لیوای _ ها ؟! فقط من ؟ من عضو جدیدم و از بقیه مناسب ترم برای این ماموریت ؟
و پوزخند زد .اروین_ دلیل ما اینه که تو تجربه کشتن آدم هارو در دنیای زیرزمین داشتی ، بقیه سرباز های ما فقط تایتان هارو نابود کردن و ممکنه برای این عملیات خراب کاری کنن ..
لیوای_ آآآا .. پس میخوای آدم بکشم ! کیو باید بکشم؟
اروین_ شخصی به نام کیارا شین . چند وقت قبل مشخص شد که کیارا بچه های محله های فقیرنشین رو میدزده و از خون و پوست اونا برای ساخت یکسری دارو و لباس استفاده میکنه. متاسفانه شکایت ما به پلیس ویژه هیچ فایده ای نداشت چون کیارا رشوه ی کلانی به اونا داده بود ؛ ما برای نجات اون بچه ها هیچ راهی به جز کشتن اون نداریم .
لیوای با خودش فکر کرد احتمالا اینکار دردسر زیادی براش ایجاد میکنه ..
اما بدون پرسیدن هیچ سوالی گفت_ باشه .اروین ادامه داد _ ما موقعیت فعلی اون رو شناسایی کردیم . داخل دیوار ماریا در یک خانه اشرافی زندگی میکنه و فقط هفت نگهبان جلوی ورودی خانه و چهار نگهبان داخل خانه و سه خدمتکار همراه اون هستن . زمان عملیات هفته ی دیگه همین روز خواهد بود .
BẠN ĐANG ĐỌC
me or marnie ?!
Fanfiction| تکمیل شده | فن فیک درباره لیوای آکرمن داستان بعد از زمانی که لیوای از دنیای زیرزمین خارج میشه و وارد گروه شناسایی میشه اتفاق میوفته.. بیشتر شخصیت ها داخل انیمه اتک ان تایتان هم هستن و فقط چند نفرو اضافه کردم .. اولین داستانیه که دارم مینویسم باها...