_ همون شب عملیات ؟
_ آره همون شب . منو با خودش برد به اتاق و یکی از لباس های خودش رو تنم کرد و گردنبند محبوبشو به گردنم انداخت .
دستی به گردنم کشیدم و گردنبند رو تو مشتم گرفتم.
_ پس این گردنبند مادرته . تا حالا همچین گردنبندی ندیده بودم . خیلی قشنگ و ظریفه !
_ طبق گفته خودش مال مادربزرگش بوده ، بعد به مادرش رسیده بعد به کیارا . این رو گردن من انداخت و روی تختش خوابوند . من انقدر از رفتارش متعجب بودم که نتونستم هیچ عکس العملی نشون بدم . کیارا تا اون لحظه هیچ ارتباطی با من برقرار نکرده بود . بعد خودش از اتاق بیرون رفت . منم پتو رو روی سرم کشیدم و چند دقیقه بعد لیوای اومد . اون موقع فهمیدم اون میخواست منو بدل خودش کنه و من به جای اون بمیرم.
_ گفتی کیارا میخواست که تو بمیری ، مگه چه اطلاعاتی داشتی ؟
_ خب میسا بهم همه چیز رو راجب نحوه به وجود اومدن تایتان ه....
_ بفرمایین اینم از ناهار شما.
هیکارو دو ظرف حاوی نون و پنیر روی میزمون گذاشت و رفت.داشتم چیکار میکردم ؟ نزدیک بود همهچیز رو راجب تایتان ها به هانجی بگم . چرا انقدر احساس صمیمیت کردم ؟ شاید به خاطر این باشه که من هیچوقت دوستی نداشتم. همینطور دوستی که هم سن و سال خودم باشه .
هانجی با کنجکاوی و هیجان پرسید _ میسا چی گفته بود ؟ تایتان ها چجوری به وجود اومدن ؟ تو میدونی ؟
_ نه نمیدونم.
ناامید سرشو رو میز گذاشت و گفت _ هیکاروی احمق !
_ هانجی ، از تایتان ها برام بگو . اونا چه شکلین ؟
دوباره با ذوق سرشو اورد بالا و گفت _ واقعا میخای بدونیییی؟
سرمو خاروندم و گفتم _ خب ... آره.
_ از لحاظ فیزیکی اونا شبیه انسان هان ولی در ابعاد بزرگ تر . کوتاه ترین قد اونا سه متره و بلندترین تایتانی که تا الان دیدیدم نه متر بوده . عجیب ترین چیزی که مارو راجب اونا کنجکاو کرده اینه که اونا از کجا تولیدمثل میکنن ؟ آخه هیچ اندام تناسلی ای ندارن . تایتان های زن هم به ندرت بین اونها دیده میشه .
لب هامو به هم فشار دادم تا چیزی نگم . جواب سوال هاشو میدونستم ولی
اگه حرفی بزنم هم سر خودم به باد میره هم هانجی و هم هرکسی که بدونه._اوهوم واقعا عجیبه !
VOCÊ ESTÁ LENDO
me or marnie ?!
Fanfic| تکمیل شده | فن فیک درباره لیوای آکرمن داستان بعد از زمانی که لیوای از دنیای زیرزمین خارج میشه و وارد گروه شناسایی میشه اتفاق میوفته.. بیشتر شخصیت ها داخل انیمه اتک ان تایتان هم هستن و فقط چند نفرو اضافه کردم .. اولین داستانیه که دارم مینویسم باها...