خیلی آروم وارد اتاق شدم و خودمو به تخت خواب رسوندم .
سرش کاملا زیر پتو بود و اصلا دیده نمیشد.
در یک حرکت پتو رو کنار زدم و دستمو روی دهنش گذاشتم و کشیدمش بیرون ..
_ اممممممممممومیمیممییم
_ بهتره سرصدا نکنی ، بزار سریع تمومش کنیم .تیغه چاقو رو روی گردنش گذاشتم که دستمو گاز گرفت
_ آییییییی عوضی..
_ ص..صببر کن ممم.ن اونی که میخوایی.ی نیستم.
_ چی داری میگی؟
به سمت خودم برگردوندمش .
( خدای من ، چه چهره ی زیبایی )اونی که قرار بود بکشم ی زن 60 ساله با موهای تیره و پوست سبزه داشت ، اما دختر جوان رو به روی من
این دختر
زال بود !
با شگفتی بهش خیره شدم ، هیچ آدم زالی داخل دیوار ها زندگی نمیکرد ، چطور همچین چیزی ممکنه !_هییی ، ولللم کن داری اذیتم میکنی.
_ تو کی هستی ؟
_من آ...
در همین لحظه در اتاق با صدای بلندی باز شد و سه نفر وارد شدن .
چاقو رو روی گلوی دختر گذاشتم و فریاد زدم
_ یک قدم دیگه جلوتر بیاین میکشمش ._ طبیعتاً فکر میکردم تا الان مرده باشه .
_ ها؟
VOCÊ ESTÁ LENDO
me or marnie ?!
Fanfic| تکمیل شده | فن فیک درباره لیوای آکرمن داستان بعد از زمانی که لیوای از دنیای زیرزمین خارج میشه و وارد گروه شناسایی میشه اتفاق میوفته.. بیشتر شخصیت ها داخل انیمه اتک ان تایتان هم هستن و فقط چند نفرو اضافه کردم .. اولین داستانیه که دارم مینویسم باها...