زندگی با تو 2

181 22 0
                                    

با لبخند گشادی از حموم اومدم بیرون

Oops! Ang larawang ito ay hindi sumusunod sa aming mga alituntunin sa nilalaman. Upang magpatuloy sa pag-publish, subukan itong alisin o mag-upload ng bago.

با لبخند گشادی از حموم اومدم بیرون . توی عمرم همچین حموم خوبی نرفته بودم‌ .
به لباسی که تنم بود خیره شدم و از خنده ریسه رفتم.
خودم لباس نداشتم و یکی از لباس های لیوای رو برداشته بودم . با اینکه خودش هیکلی نبود اما این لباس زیادی گشاد بود برام.

وارد پذیرایی شدم و با لذت خودمو روی یکی از مبل ها انداختم ‌. برای اولین بار توی عمرم
حالم واقعا خوب بود ..

میخواستم چشمامو ببندم که لیوای رو دیدم که از پله ها اومد پایین

Oops! Ang larawang ito ay hindi sumusunod sa aming mga alituntunin sa nilalaman. Upang magpatuloy sa pag-publish, subukan itong alisin o mag-upload ng bago.

میخواستم چشمامو ببندم که لیوای رو دیدم که از پله ها اومد پایین .
با دیدن من گفت _ معلوم هست داری چیکار میکنی؟

با چشم های گرد شده پرسیدم _ چی؟

نزدیکم اومد و گفت _ پاشو ببینم ! همه مبل رو خیس کردی با این موهات .

با عجله از جام پاشدم و با دیدن مبل خیس شده ، گفتم
_ ای وای ببخشید .

چشماشو ریز کرد و یک قدم نزدیکم شد . من هم یک قدم رفتم عقب .

یک قدم دیگه ...

_ هی میخوای چیکار کنی ؟

شونه هامو گرفت و به سمت عقب هلم داد .

_ لیوای !

به در حموم رسیدیم . از عقب کامل به در حموم چسبیده بودم و لیوای روم خم شده بود.
نفس داغش  به صورتم خورد . از خجالت سرخ شده بودم . میخواست چیکار کنه ؟

تو عمرم انقدر به یک پسر نزدیک نشده بودم .
سرشو اورد جلو ...
پیشونیش رو روی پیشونی من گذاشت .
تو اون لحظه که داشتم از این نزدیکی پس میوفتادم ، یک دفعه در حموم رو باز کرد ..

me or marnie ?!Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon