با نور خورشیدی که به صورتم میتابید چشمامو باز کردم
سعی کردم بلند شم ولی درد وحشتناکی تو بدنم پیچید
_ آییییی
با شنیدن صدای مردونه ای سرمو چرخوندم طرفش ؛ این دیگه کیه ؟_ بهتره تکون نخوری ،سر زخمات دوباره باز میشه .
دستمو رو شونه دردناکم گذاشتمنفس عمیقی کشیدم و پرسیدم _ تو کی هستی ؟
جوابی نداد .نگاهش کردم که گفت _ من لیوای ام ، فقط لیوای .
یادم اومد، این همون مردیه که وارد اتاق مادرم شد .
_ آینا .
سوالی نگاهم کرد که ادامه دادم .
_ منم آینام .
_ توی اون اتاق چیکار میکردی ؟_ من توی خونمون بودم تو باید بگی اونجا چی میخواستی؟
_ میخواستم مادرتو بکشم !
زیرلب زمزمه کردم_ کاش میکشتی ..البته که شکه نشدم .. مطمئن بودم مادرم خلافکاره و کلی دشمن داره . و واقعا امیدوار بودم هرچه سریع تر بمیره.
نمیدونم چرا ولی بهش توضیح دادم_ مادرم اون شب برای اولین بار از من خواسته بود پیش اون داخل اتاقش بخوابم ، فکر میکردم دیگه عوض شده ، فکر میکردم دیگه قراره یک مادر و دختر واقعی بشیم ، ولی اشتباه میکردم.
VOUS LISEZ
me or marnie ?!
Fanfiction| تکمیل شده | فن فیک درباره لیوای آکرمن داستان بعد از زمانی که لیوای از دنیای زیرزمین خارج میشه و وارد گروه شناسایی میشه اتفاق میوفته.. بیشتر شخصیت ها داخل انیمه اتک ان تایتان هم هستن و فقط چند نفرو اضافه کردم .. اولین داستانیه که دارم مینویسم باها...