_ آینا هنوز آماده نیستی ؟
داد زدم تا صدامو بشنوه
_ دارممم میاممم .ژاکتی که بافتم و تو سبد گذاشتم ، وسیله دیگه ای که نداشتم .
یکم پول که آزومی بهم داده بود و ..آهان پیشبند لیوای ..
حیفه اینجا بمونه ..همون لباس صورتی که لیوای برام خریده بود و پوشیدم .
به خودم در آینه نگاه کردم و بعد از مدت ها لبخند زدم .
ولی چرا انقدر دلشوره دارم ؟سبدو برداشتم و از خونه اومدم بیرون .
بیرون خونه متیو و رزالین رو دیدم که مشغول بوسیدن همدیگه بودن .
دستامو گذاشتم رو چشمام و بلند گفتم
_ من حاضرم !منکر حسادتی که بهشون میکردم نمیشدم !
رزالین با شیطنت خندید و گفت
_ آینا راحت باش .دستامو برداشتم .
رزالین شنلی رو سمت من گرفتشنل رو با تعجب ازش گرفتم که گفت
_ میدونی که مردم چه فکری میکنن ، بهتره موهات رو بپوشونی ._ خیلی خب .
شنلو روی سرم انداختم .
متیو گفت
_ مواظب خودتون باشین ، زود برگردین .رزالین هاردین رو از بغل متیو گرفت و گفت
_ چشم عزیزم .. خداحافظ.سوار درشکه شدیم و راه افتادیم .
پاهام و با استرس تکون میدادم که رزالین گفت
_ آینا چیشده ؟ نگرانی ؟_ نمیدونم چرا دلشوره دارم .
لبخندی زد
_ حتما هیجان زده ای ! چون قراره لیوای و بعد چند وقت ببینی ._ چهار ماه و دو هفته و یک روز !
_ باشه همون .
_ احتمالا دلیلش همینه .
حدود نیم ساعت بعد به تروست رسیدیم .
رزالین همون اول شهر کنار بازار پیاده شد ..
_ آینا مطمئنی نمیخوای باهات بیام ؟_ نه خودم میرم ، تو هم کارت تموم شد بیا اونجا .
بعد اینکه رزالین رو پیاده کردیم به درشکهچی گفتم بره سمت مقر نظامی .
KAMU SEDANG MEMBACA
me or marnie ?!
Fiksi Penggemar| تکمیل شده | فن فیک درباره لیوای آکرمن داستان بعد از زمانی که لیوای از دنیای زیرزمین خارج میشه و وارد گروه شناسایی میشه اتفاق میوفته.. بیشتر شخصیت ها داخل انیمه اتک ان تایتان هم هستن و فقط چند نفرو اضافه کردم .. اولین داستانیه که دارم مینویسم باها...