| تکمیل شده |
فن فیک لیوای آکرمن
داستان بعد از زمانی که لیوای از دنیای زیرزمین خارج میشه و وارد گروه شناسایی میشه، اتفاق میوفته..
بیشتر شخصیت ها داخل انیمه اتک ان تایتان هم هستن و فقط چند نفرو اضافه کردم ..
اولین داستانیه که دارم مینویسم باهاش مهرب...
با ناراحتی از بغل هانجی بیرون اومدم _ یعنی نمیشه منم با خودتون ببرین ؟
_ هیچ جوره نمیشه . تو هیچی از سلاح های سه بعدی ما نمیدونی و تا حالا تایتانی رو از نزدیک ندیدی . اگه ببریمت فقط چند نفر باید مواظب تو باشن ! نگران اون دخترا نباش خوب گوشاشونو پیچوندم اذیتت نمیکنن .
با ناامیدی سرمو تکون دادم . هانجی بعد از خداحافظی سوار اسبش شد و راه افتاد . لیوای رو دیدم که داشت زین اسبش رو نصب میکرد . جلوتر رفتم و نزدیکش ایستادم . با بیچارگی بهش نگاه میکردم . لیوای _ ناندا ؟ ( چیه؟ )
_ امم..خب.. میخواستم بگم... مواظب خودت باش !
نگاه عاقل اندر سفیهی بهم کرد و سوار اسبش شد _ تو هم همینطور !
Ups! Tento obrázek porušuje naše pokyny k obsahu. Před publikováním ho, prosím, buď odstraň, nebo nahraď jiným.
جلوی آینه نشستم و مشغول شونه کردن موهام شدم . این شونه ای بود که هانجی بهم قرض داده بود . خیلی دختر خوبی بود ، نمیدونم چرا انقدر با من خوب رفتار میکنه !
از توی آینه میکا رو دیدم که با نفرت بهم خیره شده بود.
برگشتم سمتش و پرسیدم _ چیزی شده؟
_ فکر کردی میتونی مخ لیوای رو بزنی ؟
چشمامو گرد کردم و گفتم _ مخ لیوای رو بزنم ؟؟
با حسادت آشکاری گفت _ دیشب که خوب بغلش کرده بودی تو حیاط ، صبح هم دیدم باهاش حرف میزدی . موندم چرا لیوای بهت این اجازه رو میده . آخه قیافه ای هم نداری که بخواد توجه خاصی بهت داشته باشه . من از تو خیلی خوشگل ترم .
_ داری اشتباه میکنی .
جیغ کشیدو محکم کوبید روی قفسه سینم و گفت _ من اشتباه نمیکنم دختره عوضی ! لیوای حتی جواب سلام منو هم نمیده ولی تو ای که فقط یک ماهه میشناسیش رو بغل میکنه . باید بهت بگم دلتو خوش نکنی چون تو اصلا در حد اون نیستی .
با بغض دستمو روی شونم گذاشتم و گفتم _ داری اذیتم میکنی !
_ به جهنم !
بعد به سمت اینه هولم داد و از اتاق رفت بیرون و درو محکم بست .
از شدت تعجب سرجام خشک شده بودم ؛ با اینکه بغض کرده بودم خندم گرفته بود ! واقعا داشت به زندگی نکبت بار من حسودی میکرد ؟ به منی که یک روز خوش ندیده بودم حسودی میکرد ؟ واقعا مسخره بود . رفتار لیوای به نظر من طبیعی بود . شاید چون اونا سرباز های زیردستش هستنن باهاشون خیلی جدی رفتار میکنه .