Anemone

Anemone17

بورا با دست های تپلش موهای پسرو کشید که باعث شد از درد جیغ دخترونه ای بکشه ، خواست اون رو هول بده که متوجه شد رو هوا معلق مونده . خودشو تکون داد و با عصبانیت

گفت : ولم کن باید دستشو قطع کنم .

هوسوک رو زمین گذاشتش و به سمت خودش برشگردوند و گفت : بسه بورا .

بورا با لب های غنچه ای و صورت سرخ شده اعتراض کرد : ولی اون اول منو هول داد ، تقصیر من نبود .

جین دستهاشو گذاشت تو جیبش و گفت : آفرین اون از ترس فرار کرد .

یونگی کنارش زانو زد و گفت : باید میزدی همونجایی که بهت یاد دادم

هوسوک با تعجب گفت : یونگییی ... باورم نمیشه .

تهیونگ بقیه رو با خودش سمت زیرانداز برد و گفت : بریم وسایلو جمع کنیم ، زود باشید .

هوسوک کف دست بورا رو نگاه کرد که زخم های کوچکی رو اون نقش بسته بود با بغل وارد ماشینش کرد و چسب زخمی از داشبورد برداشت . کف دست هاشو با بطری آبی شست و آروم خشکشون کرد.

دستشو بوسید و پرسید : دردت میکنه فندق؟

بورا لباشو کشید و گفت : فقط یکم .

هوسوک چسب زخم رو روی دستش گذاشت و گفت : الان خوب میشه . به لباسای زرد فکر کن تا دردشو حس نکنی . الان میریم کلی لباس زرد بخریم .

بورا ذوق زده سرشو تکون داد و جاشو روی صندلی ماشین درست کرد ‌

بعد از جمع کردن وسایل همه برای پاساژ گردی حرکت کردن ، کنار مجمتع بزرگی پیاده شدن و به داخلش حرکت کردن . نمای داخل همه سفید براق بود . زیبایی خاصی داشت و هر کسی را به خودش جذب میکرد .

بورا با یونگی راه میرفت و تهیونگ زیر گوش هوسوک با جدیت تمام یک ریز حرف میزد و هوسوک با لبخند همراهیش میکرد.

جونگکوک‌ و جیمین پشت سر جین و نامجون بودن ، بانی بساط کرم ریزیش رو پهن کرد و نامجون رو از پشت بغل کرد .

وقتی جین متوجهش شد سریع داد زد : هی هی ... اون بدن گندتو از رو نامزدم بردار همین الان و گرنه تو رو به عنوان یه منگل منحرف معرفی میکنم .

جونگکوک بی خیال به صحبت های جین سمت نامجون برگشت و لبخندی زد و گفت : اوه مای کراش .

جیمین از خنده غش کرده بود و دست جونگکوک رو برای بس کردن میکشید .

جین مانند بچه کوچیکی که با زور میخواستن عروسکشو از دستش بکشن ، مقاومت میکرد و نامجون رو از چنگ جونگکوک دراورد و سفت به خودش چسبوندش .

یونگی با خنده گفت : هوی ... آروم باشید آبرومونو بردین .

جین نگاهی به جونگکوک کرد و تا جایی که میتونست چشماشو چرخوند .