Anemone39,

303 63 48
                                    

جین رو به جونگکوک : تو بهش میگی

جونگکوک رو به نامجون: نه تو بهش بگو

نامجون رو به تهیونگ: به من چه ، تهیونگ بهش بگه

تهیونگ رو به جیمین: من نمیتونم تو بهش بگو

جیمین هل شد و رو به هوسوک گفت : تو تو بهش بگو

هوسوک با قیافه ی گیج به بحث «تو بهش بگو» نگاه میکرد و اصلا نمیدونست موضوع چیه وقتی نزدیکشون شد تا بپرسه چی شده ، جیمین به خودش اشاره کرد و گفت «تو تو بهش بگو»

بعد از چند ثانیه که ویندوز همه بالا اومد با صدای بلندی هینی کشیدن ‌. جین سریع گفت : تو .. تو از کی اینجا بودی؟

هوسوک ابروهاشو بالا داد و گفت : چتونه؟ از وقتی که تو بهش بگو‌ تو بهش بگو شروع شد

جونگکوک دستشو روی قلبش گذاشت و گفت: خب بخیر گذشت

هوسوک گوش جونگکوک رو گرفت و گفت : چی از من قایم میکنید شماها؟

نامجون گوش جونگکوک رو از دست هوسوک جدا کرد و گفت : هیچی هیچی

اما جیمین بیخیال گفت : به نظرم هممون باهم بگیم دیگه

و‌ دوباره بحث این که کی بگه با صداهای بلند شروع شد و نزدیک بود همدیگرو بزنن ، هوسوک نمیدونست چی رو باید بشنوه و بدونه که اون چنتا از گفتنش ترسیدن : همتون خفه شید

با صدای داد هوسوک همه ساکت شدن اما جین لب های درشتشو تر کرد و گفت : یکی قراره تو رو ببینه

هوسوک به دیوار آشپزخونه پشت سرش تکیه داد و گفت : یکی قراره منو ببینه؟ کی؟

نامجون دست جین رو فشرد و گفت : بهتر نیست خودت بعدا ببینی؟ هوم!

هوسوک اخمی کرد : برای ناهار میاد؟

تهیونگ دست هاشو تند تند تکان داد : نه نه ... اون فکر میکنم ، بعد از ظهر بیاد

سمت سمت جین برگشت و گفت: درسته هیونگ زیبای من ؟

جین چشم غره ای رفت و گفت : آره بعد از ظهر میاد

بعد بشقاب ها رو دستشون داد و گفت : اینا رو ببرید رو‌میز بالکن بزارید اونجا ناهار بخوریم

همه سر تکون دادن و هر کسی چیزی برداشت برای اینکه زودتر میز حاظر بشه و غذاهای خوشمزه رو بچشن

هوسوک هم سعی میکرد خودشو مشغول کنه و به کسی که قراره اونو ببینه فکر نکنه در واقع اونقدر ها هم براش مهم نیست ، تهیونگ چند بار کسی رو بهش معرفی کرد یا تلاش میکرد قرارهای از پیش تعیین شده اونو بفرسته تا شاید سعی کنه رابطه ی جدیدی رو امتحان کنه ، اما اون نمیتونست به کس دیگه ای فکر کنه یا دوباره با کسی عشق رو تجربه کنه . اون یک رابطه شیرین و تلخی رو داشته

Anemone Where stories live. Discover now