Anemone31

272 66 28
                                    

آروم سرشو بالا اورد ، مرد هیکلی و قدبلندی بود و‌چهره اش رو با ماسک و کلاه کپ دار پوشونده بود

خواست حرفی بزند که مرد سریع انگشتش رو روی لب هاش گذاشت و گفت: هیش

هوسوک در اون لحظه شوکه شده و مطمعن بود که در اون لحظه با هر حرکت کوچیکی زیر سینه اش به طرز فجیعی دردخواهد کرد و بیشتر در چنگ مرد خواهد افتاد ، پس بی هیچ حرفی به کارهای اون مرد سیاه پوش نگاه میکرد.

مرد کلت مشکیشو دراورد ، هوسوک چشم هاشو محکم بست اما بعد از چند لحظه صدای شلیکی نیومد پس آرام چشمشو باز کرد و دید مرد میخواست چیزی به کیسه سرمش تزریق کنه

نمیتونست بیشتر از این حرکتی انجام نده ، با یک حرکت غیر منتظره ای میله رو روی زمین انداخت و سوزن از رگ دستش کشیده شد و رد خون دستش روی تخت موند

مرد با دیدن مقاومت های هوسوک پوزخندی زد و محکم روی تخت هلش داد، چشم های هوسوک از درد وارد شده به کمرش بسته شد و آخ گفتنش زیر بالشت سفیدی خفه شد

تقلایش برای گرفتن مچ دست های مرد بی فایده بود و همچنان زیر اون بالشت و دست های قوی اون سیاه پوش در حال خفه شدن بود ، احساس کرد که دست هاش در حال شل شدن و چشم هاش در حال بسته شدن بودن

که ، سنگینی جثه ی اون مرد از روی بدنش بلند شد .

هوسوک از هر لحظه ای برای نفس کشیدن استفاده میکرد . گلوشو گرفته بود و برای مهار سرفه هاش تلاش میکرد تا اینکه متوجه جنجال در اتاق تاریک شد

کلت مشکی مرد روی زمین سر خورد و فردی دو دستش رو گرفته بود وکلتش رو روی سرش گذاشته بود .

با شنیدن : «هیونگ بهت آسیب زد؟» سریع گفت : جونگکوک؟

هوسوک به دلیل تاریکی اتاق قادر به دیدن حرکات جونگکوک و اون مردی رو که در چنگش انداخته بود ، نبود اما صداهاشونو به خوبی میشنید. صدای غریبه ای که حدس میزد صدای همون فرد سیاه پوش باشه: برا چی داری نجاتش میدی؟

جونگکوک از زیر دندون هاش غرید: خفه شو...میدونی اون کیه؟

هوسوک از ماساژ دادن گلوش دست برداشت و با سردرگمی پرسید: مگه من کیم؟

جونگکوک که میترسید هویت اصلیش فاش بشه ، موهای مرد رو کشید و این به نشونه ی اینه که باید بیشتر از این حرف نزنه . سپس رو به هوسوک گفت: هیونگ من از شر این خلاص میشم و میام پیشت

جونگکوک دست ها و یقه ی مرد رو از پشت گرفت و به سمت جلو هول میداد و این باعث میشد که پرستارها و افراد حاظر در بیمارستان نگاه های عجیبی بهشون بندازن .

پرستاری با قدم های سریعی به سمتشون اومد و روبه جونگکوک گفت: آقا اینجا بیمارستان...اگه مشکلی هست به حراست خبر بدین

Anemone Where stories live. Discover now