بورا : آپا چرا گردنت اینجوریه؟
غذا در گلوی هوسوک پرید و شروع کرد به سرفه کردن ،
جونگکوک سریع لیوان آبی بهش داد و روی کمرش ضربه های آرومی زد .یونگی کمی فکر کرد تا بتواند جوابی دهد که هم بورا بیخیال شود هم با ذهن کودکانه اش تطابق داشته باشد . بیشتر وقت ها این کار به عهده هوسوک بود اما الان پسر کوچکتر هول شده پس باید خودش دست به کار میشد .
یونگی روبه بورا برگشت و گفت : اون فقط پسر خوبی شده بود و حدس بزن چی!!؟ فرشته ها بوسیدنش و تا یه مدتی جاش میمونه .
با گفتن این حرف ، با افتخار سینشو داد جلو و از اینکه از پسش براومد احساس غرور کرد . اما طولی نکشید که با حرف بورا نفس همه در سینشون حبس شد :
آپا منم از اینا میخوام ، خواهش میکنم من دخترخوبی ام .
همه لب هاشونو گاز میگرفتن که نخندن اما جین طاقت نیورد و خنده ی بلندی کرد .
بورا بیخیال به همه نگاه میکرد و منتظرپاسخی از طرف پدرهاش بود .هوسوک ناچار جواب داد : خب بورا ... یعنی نمیشه ... باید فرشته تصمیم بگیره ما نمیتونیم بهش بگیم خب؟
بورا دست هاش رو تکیه گاه سرش کرد و گفت : میشه اگه اومد صدام کنین؟
صورت های عموهایش قرمز شده بود و لب هاشونو تو دهنشون جمع کرده بودن که صدای خندشون نرسه ، هوسوک با چشم هاش بهشون فهموند که صداشون درنیاد .
یونگی که کمی اوضاع رو خطری دید روبه بورا گفت : اگه صبحانت تموم شد میتونی بری آماده شی ، لباسایی که برای پارک و تفریح مناسبن روبپوش بعدش بیا اینجا موهاتو ببافم .
بورا با شنیدن اسم پارک تمام بحث فرشته رو یادش رفت و سریع از پشت میز بلند شد و به سمت اتاق رفت .
با رفتنش همه با صدای بلند شروع کردن به خندیدن ، اون بیش از حد شیرین و شیطون بود و دوست داشت همه چیو بدونه حتی چیزایی که مناسب سنش نیست و این باعث میشد پدرهاش از جواب دادن طفره برن و عموهاش با بیخیالی به خجالت زدگی هوسوک و یونگی بخندن .
هوسوک چند بار با مشت هاش به بازوی یونگی کوبید و گفت : این چی بود بهش گفتی؟ پسر خوبی ام اره ؟ فرشته ؟
یونگی بی اهمیت تکه ای از پنکیک رو گذاشت دهنش و گفت : مگه فرشته نیستم؟ خودتون بگید مگه فرشته نیستم؟!
جیمین اشک های حاصل از خنده اش رو پاک کرد و گفت : هستی ولی از نوع گربش
یونگی با شنیدن این حرف دهنشو کجکرد و روشو برگردوند .
جین با صدایی که رگه های خنده داشت گفت : بدبختا حداقل یه کرم پودر بزنین که هی هربار ضایع نشین .
نامجون با بی حواسی گفت : اره اتفاقا کرم پودر منم تمام ش...
این حرفش مصادف شد با جر خوردن همه ، هوسوک که از خنده روی شونه ی
YOU ARE READING
Anemone
Fanfictionولی زندگیشون یه نوع مخلوط ترش و شیرینی ^^ کامل شده در حال ویرایش ____________________ کاپل اصلی : sope کاپل فرعی : namjin ژانر : رومنس _ فانتزی _ مافیایی _ هپی اند