Anemone27

294 62 57
                                    

به چشم هایی که برای پذیرفته شدن التماس میکردن نگاه کرد . حتی هنوز نمیتونست حرف های ووبین رو هضم کنه ، اون هیچ حسی به ووبین نداشت و تعهدی به یونگی و بورا داشت که هیچ جوره نمیخواست این عهد رو بشکونه .

هوسوک نیمه دومش یونگی بود اما شکستن قلب کسی براش آسون نبود
با خودش برای پیدا کردن راهی جنگید اما جز ناامید کردن ووبین راهی نداشت ، شاید با این کار به خودش می اومد و سعی میکرد هوسوک رو از ذهنش بکشه بیرون ‌.

نگاهشو از مردمک های لرزون پسر گرفت و به سمت یونگی قدم برداشت ، با گرفتن کمرش ثابت نگهش داشت و بهش نزدیک شد و بی مقدمه لباشو آروم بوسید ، بوسه ای به نرمی بال های پروانه

یونگی خندید و طبق عادتش بینیشو به بینی هوسوک مالید و گفت : اوم ... این برا چی بود افسر جانگ؟

هوسوک آروم جواب داد : بوسیدنت دلیل نمیخاد رییس مین
با یادآوری ووبین ، سریع سرشو به جهت مخالف یونگی هدایت کرد و با ندیدنش خیالش راحت شد

اما حالا که جز شنیدن صدای محو بقیه و ناتوان در آروم کردنشون هنوز هم فکر میکرد کار درست رو انجام داده؟ همیشه ما بین شکستن دلی و به دست آوردن دلی قرار میگیریم که مطمعنا همه بی منظور به سمت گزینه دوم میرن و شکستن دل نفر دوم خودبه خود صورت میگیره .

یونگی انگشت هاشو بین انگشت های هوسوک قفل کرد و گفت : بیا بریم داخل ، کله فرفریت اومده

هوسوک سرشو تکون داد و با ماه زمینی اش به سمت خونه گرمشون رفتن و مثل همیشه تهیونگ و بورا در حال کل کل با همدیگه بودن

بورا با شلوار کتان زرد و بلوز سفید رنگی که موهاش کامل بسته شده بود رو به تهیونگ گفت : جیمینی دوست پسر منه

تهیونگ ابروهاشو بالا داد و با خونسردی که حرص بورا رو درمی اورد گفت : ولی جیمینی یه دوست دختر خوشکلی داره ، من دیدمش

بورا که انگار کفری شده بود دستاشو تو هوا تکون داد و گفت : خب معلومه اون منم

تهیونگ دوباره با همون لحن گفت : نه بورا .. تو نیستی ، اون موهاش زرده

و همین باعث شد تیر خلاص رو بزنه . بورا جیغی کشید و به سمت تهیونگ به حالت انتحاری حمله کرد
تهیونگ که فکر میکرد با این کار مدال طلا گرفته ، با خنده از خودش در برابر بورا عصبانی حمایت میکرد و در آخر گفت : باشه ... باشه بابا اون دوست پسر توعه

با این حرف بورا ازش جدا شد که پس گردنی تحویل گرفت ، گردنشو ماساژ داد و گفت : یونگییی هیونگگگ

یونگی خودشو رو کاناپه روبه رویی کنار بورا پرت کرد و جواب داد : زهرمار ، چرا دخترمو اذیت میکنی؟

تهیونگ بی توجه به حرف یونگی سمت هوسوکی که کنارش نشسته بود برگشت و گفت : هیونگی فردا باهم بریم بیرون؟

Anemone Where stories live. Discover now